من با تو يك ساله شدم
دستانم، بوي دستان تو را ميدهند و لبانم بوي لبانت را...
چهار فصل، تو را زندگي كردم، شكوفه زدم، سبز شدم، لرزيدم
و در چشمان شرقي ِ تو به خواب رفتم...
نگاه كن بانو! از آن دورها صدايي ميآيد ميشنوي ؟
خورشيد به بدرقهي راهمان در طلوع خود نشسته است،
دستت را به من بده تا به اعتماد مهربانيت
-افق را نشانهي راهمان- قدم برداريم ...
------------------------------------------------------------
پ.ن: يك سال است كه زمستان را با تو بهار ميشوم .