۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

سفر سلامت ...

ای پُر از شوق پریدن پُرِ از عطر اقاقی

ردِ پایی از تعلق تو نگاهت مونده باقی

می‏تونم از اشک چشمات بغض رفتن رُ بفهمم

توی تردید نگاهت دل شکستن رُ بفهمم

واسه‏ی رفتن مردد واسه موندن بی‏قراری

واسه‏ی از من گذشتن می‏دونم آروم نداری

پا بذار تو پیچ جاده دل ببُر از هر چی داری

اما یادت باشه اینجا چه کسی رُ جا می‏ذاری

رفتنت برام چه سخته دل بریدن مثه مرگه

قلب من تو کنج خلوت مثه غنچه تو تگرگه

تو خزون این جدایی سوت و کور باغچه‏ی ما

اما از یاد عزیزت گل سرخی مونده بر جا

لاله‏ی شفیق قلبت گوشه‏ی قلبم می‏مونه

واسه بی‏قراری من تا ابد قصه می‏خونه .



قانون سوم نیوتن ...

هر عملی یک عکس‏العملی دارد ، مساوی و در خلاف جهت آن .

حتماً این قانون رُ به کرِّات تو دوران تحصیل ، تلوزیون و یا از این و اون شنیدید و شایدم تو صحبتامون به نوعی ازش استفاده کردیم مثلاً : هرچی عوض داره گله نداره ، از هر دستی بدی از همون دست می‏گیری یا زدی ضربتی ، ضربتی نوش کن ...

آیا تو روابط انسانی هم این قانون رعایت می‏شه ( یا باید رعایت بشه ) ؟؟؟ یا فقط تو سیستمهای مکانیکی و صُلب بطور کامل رعایت می‏شه ؟


مسلماً اونجایی که پای حق و حقوق موجودات زنده ( به خصوص انسان ) مطرحه ، باید تمام ابعاد جسمی و روحی اون در نظر گرفته بشه و عکس‏العمل مناسبی هم درپی داشته باشه البته وقتی پای انسان و روابط انسانی در میون میاد می‏شه گفت که قضیه یه جورایی فرق می‏کنه ...

قطعاً اگر قرار بود تو روابط انسانیمون مثل قوانین خشک فیزیکی رفتار کنیم یعنی اونجایی که می‏تونیم در جواب یه حرف تند ، یه توهین ، ما هم مقابله به مثل کنیم می‏شدیم مثه آدم آهنی ( عاری از هر نوع احساس ) ، اون وقت دیگه واژه‏هایی مثه " گذشت " و " بخشش " بی معنی می‏شد و دیگه واسمون لذتی نداشت ...

گفتم لذت ! یعنی می‏شه لذت خوردن یه بستنی تو این هوای گرم رُ با لذت بخشش خطای دیگران مقایسه کرد ؟؟!! ... متفکر

البته هممون می‏دونیم که ماهیت وضع قوانین برای ایجاد ثبات ، نظم و جلوگیری از اعمال نظرات شخصی آدماس و واسه همینه که بصورت کلی و با در نظر گرفتن نفع جمع و بر مبنای اصول اخلاقی و انسانی وضع می‏شن و همین مسئله باعث می‏شه که به نوعی خشک و خشن به نظر برسن اما در نهایت اون شخص آسیب دیدس که می‏تونه از حق خودش بگذره یا اجازه بده قانون اجرا بشه ، خوب این حق قانونی ماست که جبران خسارت بشیم اما خسارت روحیمون رُ با چه معیار و ترازویی می‏شه سنجید ؟؟ همون چیزی که ما بهش می‏گیم حق‏الناس ، که هم شامل حقوق مادی می‏شه هم حقوق معنوی که فکر می‏کنم چون قابل جبران نیست فقط باید طرف خسارت دیده از حقش بگذره و به اصطلاح حلال کنه ...

من فکر می‏کنم یه چیز متفاوتی تو معنای " بخشش " نهفته‏س ، یه جورایی تصورم اینه که وقتی ما به دنیا میایم روح انسانیمون مثه یه پازل از هم پاشیدست ، ما در طول زندگیمون این فرصت رُ داریم که بواسطه انجام دادن یا ندادن یک سری از کارهای درست انسانی و اخلاقی ( پرورش فضایل اخلاقی ، کسب علم ، خدمت به نوع بشر و ... ) تکه‏های این پازل رُ دونه دونه سر جاش بچینیم تا کم کم روح انسانیمون شکل بگیره همون انسانی که خداوند عالم هستی ، فقط به خاطر خلقت اون بود که به خودش تبریک گفت ...

۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه

تقدیم با عشق...

امروز یه مناسبتی داره واسم ، یه سال پیش تو همچین روزی مهمترین واقعه زندگیم رخ داد ، واسه ادامه راه یه نفر دیگه کنارم قرار گرفت ، یه نفری که انتخابش سرنوشتت رُ عوض میکنه می تونه کمکت کنه که جلو بری یا اینکه جلوی حرکتت رُ بگیره شایدم مسیرت رُ به بیراهه بکشونه ، میشه گفت وارد یه دنیای دیگه ای شدم دنیایی که هیچ تصور واقعی ازش نداشتم فقط از این و اون دربارش شنیده بودم که عمدتاً هم حرفایی که می شنیدم با رفتارا همگونی کاملی نداشت ، یه جورایی آدما تکلیفشون رُ با خودشون نمی دونن ، از یه طرف با وارد شدن به یه زندگی مشترک چیزای جدیدی رُ تجربه می کنن از یه طرف دیگه احساس می کنن که محدود شدن در حالیکه میشه گفت هم خدا رُ میخوان هم خرما ، یه جورایی نپذیرفتن اینکه دیگه ما واسه خودمون به تنهایی نمی تونیم تصمیم بگیریم و باید سعی کنیم باحس خودخواهیمون مقابله کنیم ، باید یاد بگیریم که دیگه فقط متعلق به خودمون نیستیم و سرنوشتمون با سرنوشت یه نفر دیگه گره خورده ، یه نفری که با عشق و علاقه حاضر شده همه چیزش رُ با ما شریک بشه حاضر شده که لحظات عمرش که دیگه قابل برگشت نیستن رُ با ما باشه و در کنار ما ...



تقدیم به تویی که فرصت باتو بودن رُ به من هدیه کردی ، تقدیم به همسرم ملیحه ...



یکی می‏خواستم همیشه که من رُ عاشقم کنه

برای درک لحظه‏ها غرق دقایقم کنه



تاپ تاپِ قلبم واسه اون آهنگ زندگی باشه

رقص قشنگ خنده‏هاش واسم همیشگی باشه



یکی که خنده رو لبش ملیح و بی ریا باشه

پشت چشایِ شیطونش نگاهی آشنا باشه



یکی که باور بکنه منم فقط یه آدمم

تو گیر و دار زندگی بعضی روزا کم میارم



وقتی چشام به چشمشِ با حرفاش آرومم کنه

دستاشُ وا کنه واسم به گرمی مهمونم کنه



یه عمریه منتظرم که پا بذاره تو دلم

زنده کنه وجودمُ گره گشای مشکلم



حالا دیگه یه کسی هَس که من رُ دل داریم بده

آرامشی بی انتها تو خواب و بیداریم بده .

علی ای همای رحمت...

نوشتن درباره‏ی کسی که نمی‏شناسیش خیلی مشکله و از اون مشکل‏تر اینه که بخوای در مورد کسی بنویسی که به عنوان انسانی کامل ازش یاد می‏شه ...

اگه ازمون بپرسن می‏گیم که مسلمونیم و ، یعنی اون حضرت ، به عنوان اولین و سرلوحه‏ی ماست ، کسی که تو تمام طول عمرمون



خیلی چیزا درباره‏ش شنیدیم و حتی بعضی وقتا هم بعضی از آدمای سودجو از احساسات پاک مردم سوء استفاده کردن و واسه بازار گرمی ، واقعیات رُ به سمت سوق دادن غافل ازینکه اون حضرت نیازی به ستایش کذایی و این جور حرفا نداره و اگه اونجوری که بوده ازش یاد بشه ، شخصیتش اونقدر عمیق هست که هر کسی به فراخور علاقه و ظرفیتش بتونه از اون حضرت یاد بگیره و بکار ببنده ...

اما یه چیز جالبی که من باهاش برخورد کردم این بوده که حتی اگه درباره‏ی (ع) غلو هم بشه شخصیتش اونقدر بزرگ و شگفت‏انگیزه که یه جورایی قابل باور میشه واسمون ...

امایه واقعیت تلخ هم تو این‏جور صحبتها وجود داره و اون اینه که متاسفانه اونقدر ابعاد این شخصیت بزرگ رُ شاخ و برگ غیر واقعی میدن که یه جورایی به ما القا میشه که رسیدن به ابعاد واقعی یک انسان ، دست نیافتنیه و یادمون می‏ره که اون حضرت هم مثه همه‏ی ماها یه آدم بوده ، از جنس خودمون ، اونم می‏تونسته حق دیگران رُ بخوره ، می‏تونسته نا عادلانه رفتار کنه ، می‏تونسته نسبت به هم نوعش بی‏خیال باشه ، می‏تونسته ... اما نخواسته که از اون چیزی که یک انسان به عنوان مخلوق برگزیده‏ی خدا می‏تونه باشه ، دور بشه ... تلاش کرده ، خواسته و خدا هم کمکش کرده ...

نباید به عنوان یک ابَر انسان دست نیافتنی ازون یاد بشه ، اونم یک انسان بوده که قدر انسان بودنش رُ دونسته و جایگاه خودش رُ پیدا کرده و واسه همیشه‏ی تاریخ ماندگار و جاوید شده ...

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

چقدر کلام ناقصه ...

هیچ براتون پیش اومده که دارین با عزیزی صحبت می‏کنین ( فرقی نمی‏کنه در چه زمینه‏ای باشه ) یهو وسط صحبتاتون نفر مقابل سکوت می‏کنه ، تو فکر می ره شایدم قیافش اخمو بشه ؟

اون موقع از خودت می‏پرسی : اِ ! مگه من چی گفتم هوم ؟؟!!! هر چی فکر می‏کنی به هیچ نتیجه‏ای نمی‏رسی ...

اما یه سئوال ؟

آیا ما واقعاً همون چیزی رُ که تو ذهنمونه و می خوایم بگیم به شنونده انتقال می‏دیم ؟؟

آیا واقعاً شنونده منظور ما رُ کاملاً می‏فهمه ؟ ( این که شد 2 تا سئوال )

واسه هر ارتباط کاملی 5 عنصر اصلی وجود داره : گوینده ، شنونده ، پیام ، وسیله ارتباطی و بازخور پیام ( همون واکنش شنونده ) .

اگه تو هر کدوم از اینا خللی ایجاد بشه پیام بطور کامل منتقل نمیشه و به اون هدفی که از پیام رسانی مد نظرداریم نمی‏رسیم کما اینکه ممکنه در مواردی هم مسئله کاملاً وارونه انتقال داده بشه سوء تفاهم بوجود بیاد !

گفتگویِ رو در رو کامل‏ترین روش پیام رسانیه ، حالا با هم این فرایند و نواقصش رُ مرور میکنیم :

من یه موضوعی تو ذهنمه ، باید اون رُ با توجه به دامنه کلماتم به جملات تبدیل کنم و اونا رُ از مغزم به زبونم بیارم و جملات رُ به شنونده برسونم ، شنونده باید پیام رُ با دقت بشنوه و پیام به مغزش انتقال پیدا کنه و بعد کلمات با دامنه کلماتش انطباق پیدا کنه و معنا و مفهومی رُ استنباط کنه و واکنش نشون بده ...

حالا اگه توهر کدوم از این مراحل یه نقصی بوجود بیاد چه اتفاقی می‏افته؟؟؟

اگه من نتونم پیام رُ به جملات درستی تبدیل کنم چی ؟ اگه من و شنونده تفاوت سنی زیادی داشته باشیم چی ؟ اگه دامنه لغات من با دامنه لغات شنونده متفاوت باشه چی ؟ اگه شنونده حواسش جای دیگه‏ای باشه و تمام صحبتهای من رُ نشنوه چی ؟ اگه من با توجه به پیش فرضهای خودم جملات رُ کوتاه کنم چی ؟ و و و و ...

می‏بینید چه اتفاقی داره می‏افته ؟ حالا فکرش رُ بکن تو تماسای تلفنی یا نامه‏نگاری چه اتفاقی می‏افته و ممکنه چه سوء تفاهمایی بوجود بیاد ....

من فکرمی‏کنم واسه همینه که می‏شه گفت تو صحبتامون ( مخصوصاً وقتی می‏دونیم طرف مقابل قصد بدی نداره ، اگه دوسمون داره که حسابش جداس ) سعی کنیم با تامل ، تعمق و دید مثبت و البته با حواس جمع و شیش دونگ به حرفای مخاطبمون گوش بدیم و هرجایی هم که متوجه نشدیم بپرسیم ، این امر سوء تفاهمات رُ تا حدود زیادی کاهش می‏ده ، به قول یکی از دوستان ( که من سید صداش می‏کنم ) همیشه باید سعی کنیم تو صحبتامون صراحت ، صداقت و صمیمیت داشته باشیم ، باید به دنبال یه زبون مشترک باشیم که وقتی من می‏گم " ف " اون بخونه " فرحزاد " ...

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

تنهایی ...



آمدی ،

با نگاهی از همیشه مهربان‏تر

با شکوهی به وسعت آسمان

و با خضوعی به رنگ زمین

بانوی خوب قصه‏ها !

یک بغل ترانه‏ات را ، به من هدیه کن ، تا من

یک بغل دل واپسی‏ام را

با تو شریک شوم .

تو خود خوب می‏دانی ،

در دهکده‏ی انسانی ، هیچ کسی را ندارم

و حتی هیج ناکسی را !

پس برایم سازی کوک کن

تا به اعتماد شانه‏هایت

تنهایی‏ام را ، های های بگریم .



۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

تست عملکرد ...

پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد . بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه‏های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره‏ای هفت رقمی.

مسئول دارو‏خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد ...

پسرک پرسید : خانم ، می‏توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن‏ها را به من بسپارید ؟

زن پاسخ داد : کسی هست که این کار را برایم انجام می‏دهد .

پسرک گفت : خانم ، من این کار را نصف قیمتی که او می‏گیرد انجام خواهم داد .

زن در جوابش گفت : که از کار این فرد کاملا راضی است .

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد : خانم ، من پیاده‏رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم ، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت .

مجدداٌ زن پاسخش منفی بود.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت ، گوشی را گذاشت ، مسئول داروخانه که به صحبت‏های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر... از رفتارت خوشم میاد ؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم .

پسر جوان جواب داد : نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رُ می سنجیدم ، آخه من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه ...

منبع : نامشخص ، فرستنده : ملیحه



۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

الله الجميل و يحب الجمال ...

همه زيبايي رُ دوس دارن و ازون لذت مي‌برن اما يه سئوال ، زيبايي به چه قيمتي ؟

... تا ديروز شاد و سرحال و خنده‌رو با اندامي متوسط شايدم يه نمه تپلي ، اما امروز با اندامي مانكني ( به اصطلاح خودمون باربي ) بيني كوچيك شده ، گونه‌هاي برآمده و ... به ظاهر جذاب و ملوس اما ... تو نگاهش يه جورايي سردي و سردرگمي و آشفتگي موج مي‌زنه !!!

واقعاً اينه زيبايي ؟!

نمي‌دونم چرا موج عملاي جراحي زيبايي تو جامعه‌مون زياد شده ، مي‌شه گفت زيادتر از همه جاي دنيا ! زياد شدنش يه طرف ، مهم شدنش يه طرف ديگه ، يه جورايي داره مياد تو سطح نيازهاي اصلي‌مون !

نمي‌گم فقط داريم به ظاهرمون مي‌پردازيم و از باطن غافل مي‌شيم نه ! اما احساس مي‌كنم كه خيلي بيشتر از اون چيزي كه بايد ، بهش مي‌پردازيم ؛ اين مسئله زماني بيشتر به چشم مياد كه مي‌بينيم خيلي از اين عملاي جراحي ، بدون مطالعه و ارزيابي صحيح پزشكي انجام مي‌شه مثلاً تو عمل زيبايي بيني به مسائل تنفسي كمتر توجه مي‌شه و اين امر تبعات ناخوشايند بعدي رُ به همراه داره ، يا در زمينه‌ي كاهش وزن بدون در نظر گرفتن نيازمنديهاي بدن به تمامي گروه‌هاي غذايي ، صرفاً جهت كاهش سريع وزن نسبت به گرفتن رژيم‌هاي سخت غذايي اقدام مي‌كنيم كه اين امر موجب آسيب‌هاي غير قابل جبراني به بدن و سيستم عصبي ما مي‌شه ، مي‌شيم مثه يه ساختمون كلنگي كه فقط نماي قشنگي داره ، يه آدم داغون با نقاب عروسكي ...

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

هميشه اونجوري كه ما مي‌خوايم نميشه ...

چند روز پيش برنامه سفر داشتم ، يه سفر كاري به تهران ، از حدود 10 روز قبل برنامه‌ريزي كرده بودم ، يه جورايي مي‌خواستم خانومم رُ غافلگير كنم ( آخه اون تهران كار مي‌كنه ) اما درست صبح روز سفر ، برنامه كنسل شد به قول خارجيا oops.......

داشتم با خودم فكر مي‌كردم كه زندگيه ديگه ... چيكارش ميشه كرد ، شايدم لذت زندگي تو غيرقابل پيش‌بيني بودنشِ ....

همه چيز اونجوري كه دوس داريم پيش نمي‌ره ، يه عده‌اي اعتقاد دارن قسمت نبوده و حتماً خيري توش نهفته بوده يه عده‌اي هم كه به اين چيزا اعتقاد ندارن مي‌گن اين جزء قانون احتمالاتِ و ربطي هم به قسمت نداره ....

به هر حال مهم اينه كه بپذيريم هميشه اونجوري كه ما مي‌خوايم نميشه پس جايي واسه افسوس خوردن باقي نمي‌مونه ، بايد منتظر فرصتهايي كه بدست مياريم باشيم و اگه به دست اومد نهايت استفاده رُ ببريم ، بايد قدر لحظات رُ دونست ...