۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

يه بوس ِ كوچولو...



يه شب نمي‌دونم چي شد خوابم برد
پلكاي من يهو دو تاش به هم خورد
يواشكي خواب اومدش تو چشمام
يهو ديدم بدجوري تويِ رويام
خواب كه نگو انگاري بيدار بودم
تو برزخ ِ چشات گرفتار بودم
خُمار و محو ِ اون لبايِ داغت
با شوق بوسه اومدم سراغت
آروم آروم كنار تو جا شدم
پَر كشيدم رفيق اَبرا شدم
تو انگاري دلت يه بوسه مي‌خواست
خُب از لبت لبم يه بوسه برداشت!
قلبُ نگو، بدجوري بلوا مي‌كرد
بوسيدن‌ِ لبت رو حاشا مي‌كرد
شيطونه باز دلش يه بوسه مي‌خواست
كاشكي ولي لبات دوباره مي‌ذاشت
گفتي به من بوسه‌ي تو هوس بود
واسه همين همون يه دونه بس بود
گفتي مگه خوابشُ باز ببيني
تا از لبم يه بوسه باز بچيني
پريدم و پا شدم از توي خواب
مونده ولي سوالِ من بي جواب
چرا فقط خوابشُ من مي‌بينم
كه بوسه از لباي تو بچينم؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

به اميد ديدار...



در اين لحظه‌هايِ
پر از بي‌تو بودن
پر از حبس ِ دنيا
قفس را سرودن

در اين ناگزيري
كه لب را تِكاندي
تهِ باورم را
به آتش كشاندي

"به امٌيدِ ديدار"
كلام ِ سفر بود
سرآغاز ِ رفتن
غريبانه‌تر بود

ببين! حجم خالي
از آغوشت اينجا
به جا مانده اينك
دريغا! دريغا!

پر از بي‌تو يعني
كمي آن طرف‌تَر
رسيدن تهِ خط
نفسهايِ آخر...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

سكوت شعر من...



درين كُمايِ زندگي

كه نبض ِ لحظه در سكوت شعر ِ من نمي‌تپد

كسي صداي ِ لهجه‌ي قديمي ِ مرا

كه بوي ِ آب و كاه‌گِل مي‌دهد، شنيده است ؟

تار و پودِ اين صدا

بوي ِ داغ ِ نانِ تازه مي‌دهد كه مادرم

به شوق ِ دست‌رنج ِ مردِ خانه‌اش

و عشق ِ كودكانِ خويش، پخته است

صدا، صدايِ زندگي‌ست

صداي ِ آب و گِل كه سهم ِ خاكي ِ من از

تمام كوچه‌هاي بچه‌گي‌ست

صدايِ گرم ِ چاي و داغ ِ نان و حرمتِ نمك!

كسي دگر مرا به نام ِ كوچكم صدا نمي‌زند

كسي به شوق ِ لهجه‌ي قديمي‌ام

مرا به نام كودكي صدا نمي‌زند .