۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

كمي آن طرف‌تَر...



كجاي ِ اين باد

گيسوانت حراج مي‌شوند

بي آنكه مهربان باشند با تو دستهاي من ؟

راستي!

چقدر تن‌َت به بويِ پيراهن ِ گُلي‌ات مي‌آمد!

لبت هم، طعم ميوه‌هاي گرمسيري را مي‌داد باور كن!

ساعت به وقتِ بيداريِِ تو چند است ؟

مي‌خواهم عبورت را كوك كنم تا نيمه‌شب‌هايِ ‌خواب‌زده

و حجمي از چشمانم را

در آغوش ِ اين مسير گريه شوم

تا آمدنت، چند كوچه پس‌كوچه مانده؟

آدرسم را كه مي‌داني

كمي آن طرف‌تر از سي‌سالگي، خانه‌ي سي و چهارم!

خسته‌تر از آنم كه نعش‌كش ِ آرزوها باشم

چقدر پير شد اين ديدار!

چقدر دير شد عمري كه در تقويم ِ تو خط خورد.

*-------------------------------------------------------------------------------------*

و اينم چهارمين ترانه ي من كه توسط خواننده عزيز "رضا نصيري" و با سبكي

متفاوت به همراه تك نوازي گيتار "هادي آئين طلب" اجرا شده :

در اين لحظه‌هايِ

پر از بي‌تو بودن

پر از حبس ِ دنيا

قفس را سرودن در اين ناگزيري

كه لب را تِكاندي

تهِ باورم را

به آتش كشاندي

"به امٌيدِ ديدار"

كلام ِ سفر بود

سرآغاز ِ رفتن

غريبانه‌تر بود ببين! حجم خالي

از آغوشت اينجا

به جا مانده اينك

دريغا! دريغا!

پر از بي‌تو يعني

كمي آن طرف‌تَر

رسيدن تهِ خط

نفسهايِ آخر...

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

تولدت مبارك...



تو بانو زندگي بخشي، تو بانو زندگي سازي

تو بانو عشق مي ريسي، تو مثل ِ حس ِ پروازي

معطل مانده بود هستي، جهان در تو هويدا شد

همه احساس مي جُستند، محبت با تو پيدا شد

طراوت نقش ِ لبخندت، سخاوت بود پيوندت

نفس دادي به اين مُرده، به اين دلداده دلبندت

به سختي‌ها مُدارايي، پناهِ اين دلِ خسته

ببين بندِ دلم بدجور، به آغوش ِ تو دل بسته

به نام ِ همسري گاهي، به نام ِ مادري گاهي

به هرنامي تو را خوانم، نفس بخشي و همراهي.

*------------------------------------------------------------------------*

سومين ترانه من به نام " دل وامونده "توسط خواننده عزيز " مجتبي خواجه "

اجرا شد :

خيلي سخته كه بفهمي، هيشكي عاشقت نمي‌شه

دل وامونده شكسته، با سلام ِ سنگ و شيشه

تويِ ناباوريُ غم، لحظه‌هام آتيش گرفته

تبِ تنهائيُ وحشت، بي تو دستِ پيش گرفته

وقتِ اونه بر بِگردي، خونه از تو مونده خالي

نفسم ديگه بريده، تويِ بُهت و ضدٌِحالي

كاغذا مچاله و پَرت، نامه‌هايِ نانوشته

اين يه اعترافِ تلخه، دل، اسير ِ سرنوشته

باشه من تنها مي‌مونم، واسَت از خودم نمي‌گَم

مي‌شكنه گلايه‌هام از، بغض ِ ناجور ِ تو كَم‌كَم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

بسوز و ...



از چشمانِ سياه‌َش پيداست
كودكي‌هايش را مادري كرده، نه "مامان بازي"!
عروسكش
جنيني‌ مادر مرده
در لالايي‌ ِ خيالي نافرجام
به كابوس‌ ِ پدر در بزم ِ دود و ذغال!
چشمان ِ هيز ِ قمار
و دلي كباب‌تر از خُماري ِ يك بعداز ظهر!
بسوز دختر! كه ساختن ِ پدر
حقي‌ست به گردنت!
مرده شور ِ اين انتظار را ببرد
كه مرگ هم مرا غال گذاشته به نيشخند:
" بمير تا گوني گران نشده دختر! "
كاش! آن شب خواب مانده بودي پدر!
از چشمانِ سياه‌َش پيداست
مادري‌هايش را سوخته، نه ساخته...
--------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: "... كودكي‌هايشان را خود مادري كرده باشند..."- جلد نوشته‌ي كتاب نيمه غائب از حسين سناپور
----------------------------------------------------------------------------------------------