۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

آمدم...



و خدا خواب ديد
پايم به زمين كه رسيد
دستم از آسمان كوتاه شد!
واي، اگر آغوش تو نبود مادر!

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

نقاشي...



مدادهاي رنگي
خورشيد، كوه، درخت
پدر، مادر و من
و خانه‌اي كه اجاقش بوي مادر مي‌داد!
مداد سياه
قاب عكس پدر
مادر، من و خانه‌اي كه
صاحب‌خانه آن را پاره كرد
و مَشقَم در كوچه خط خورد!
مادر!
بيا تا صورتت را
با مداد سرخ كنم!

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

بهار من...



پاييزم را تكاندي
زمستانم را آب كردي
بهار شد شوق روييدنم در تو
لبهايت را بوسه مي‌شوي
لب مي‌گَزَم!
آغوشت
عريان‌تر از پاييز، تن‌پوش‌تر از زمستان
گل مي‌دهد گونه‌هايت
گل‌بوسه مي‌چينم...
دل خوشم
در فصلي كه در تو جوانه مي‌زند
و بهانه‌اش، پيوندي‌ست به نام زندگي.