۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

پیوند = چک‏نویس+کوکوژنامه

به نام او

من و تو در پسِ دلواپسی و فاصله‏ها ، دور از هم

من چه تنها بی تو ، تو چه تنها بی من

اینک آن لحظه رسیده‏ست که با هم باشیم

قلبمان هم‏تپش و گرم و صمیمی با هم

بزمِ دلدادگی و عشق فراهم گشته‏ست

ما به دل‏گرمی و دیدار شما دل‏شادیم .

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

یه دل‏تنگی از جنس دل‏تنگی ...

دیگه برام سخته باورِ دل‏تنگی‏ها ، وقتی که فرصت اندکی واسه با هم بودن پیش میاد به خاطر یه سوء تفاهم یا اصلاً یه اشتباه ، تمام لحظات باقیمانده‏ی با هم بودن رُ زیر پا لِه می‏کنیم و به آخر می‏رسونیم‏شون ، آخرش یادمون میاد که از دست دادیم اون لحظاتی رُ که واسشون لحظه شماری می‏کردیم ، لحظاتی که نبودش رُ "دل‏تنگی" می‏نامیدیم ، اما من اسمش رُ دل‏تنگی نمی‏ذارم ، لحظاتی رُ که در آرزوی با هم بودن هستیم شاید یه جای خالی توُ روزمرگی‏هایِ ماست که می‏خوایم با باهم بودن پُرِش کنیم و چون بعضی از رفتارای طرف مقابلمون به مذاقمون خوش نمی‏آد ، سریع به هَمِش می‏زنیم تا به روزمرگی و تنهایی قبلمون برسیم ، به اون کاخی که خودمون واسه خودمون ساختیم و زنگ تفریحش رُ دل‏تنگی نام گذاری کردیم ...

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

دستِ کم...

دستِ کم تو منُ دستِ کم نگیر

زور نگو به این جوونِ سر به زیر

هِی منُ بازی نده دورم نزن

فِک نکن اسیرتم عزیزِ من

تو خودت خوب می‏دونی دوسِت دارم

می‏دونی بدون تو کم می‏آرم

اما عشق و عاشقی رسمی داره

هیچ قرار نیس که کسی کم بذاره

قلبتُ عروسکِ بازیِ روزگار نکن

واسه‏ی هر کس و ناکس اونُ بی‏قرار نکن

یه روزی می‏شه که باز اسیر می‏شی

می‏ری و جایِ دیگه پاگیر می‏شی

بعدشَم می‏فهمی عشق و هوسی ارزون شدی

مثه بازیچه و سرگرمیِ این و اون شدی

دیگه اونوقت می‏بینی که دیر شده

دل من جای دیگه اسیر شده

می‏بینی که دل دادم به اونکه دوسَم می‏داره

دل من بُرده و دل داده و کم نمی‏ذاره .

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

لحظه لحظه‏ی زندگی ...

(1) دوباره صبح شد

و چشمانم به روی امروز گشوده شد

امروزی که ، دیروز ، فردا بود و فردا ، دیروز خواهد شد ...

خسته‏ام ، با کوله باری از خستگی‏های دیروز ، روزمرگی‏های امروز و نا امیدی‏های فردا ...

پس کجاست اون صبح امید ؟

کجاست بشیر و مُبشّر ؟ نکیر و منکر عُمرم از مواخذه‏ی هر روزه‏شان ، خسته شدند ...

************************************

(2) امروز هم گذشت ... همون طور که روزهای قبل هم پی در پی گذشتند ...

یه عده در حسرت دیروز و روزهای گذشته زانوی غم به بغل می‏گیرند بدون اینکه یادشون بیاد که امروز ، همون فردایی بود که دیروز انتظارش رُ می‏کشیدند و فردا نیز ، امروز رُ به دیروز تبدیل می‏کنه ...

چطور وقتی قدر امروز رُ نمی‏دونیم در حسرت دیروز ناخنِ حسرت به دندون می‏گیریم ؟!!

قدر لحظاتِ زندگی رُ بدونیم و در لحظه لحظه‏ش زندگی کنیم ، قبل از اینکه فردا حسرتش رُ بخوریم ...

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

یه غروب کوچولو ...

آسمان خونین بود

دشت میدان جدال

بید لرزان کم کم

سایه را بر می‏داشت

نور پَرپَر می‏زد

به همه گوشه کنار

تیرگی سَر می‏زد

سایه‏ها مُردند باز

گل شب‏بو اما

غرق در عشوه و ناز

تیرگی غالب شد

مرغ شب باز آمد

همه جا ساکت شد .

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

سلامی به ایران زمین ...

سلام ای سرزمین آسیایی

سلام ای خاک پاک آریایی

سلامی بر بلندِ تخت جمشید

که نامش می‏درخشد همچو خورشید

سلامی به بشکسته طاقِ بلند

که کسرا بُوَد نامش از دیرچند

سلامی بر آن نقش عشق و وفا

که بر بیستون مانده اینک به جا

سلامی به صحرای لوت و کویر

بر آن تَفته دشتانِ آتش ضمیر

سلامی به البرز و کوهِ دنا

سهند و دماوند و تَفتانِ ما

به کارون و اروند و زاینده رود

فرستم سلام و ثنا و دُرود

شمالت ز سرسبزی همچون بهشت

که ایزد در آن خِطّه نامش نوشت

جنوبت مقاوم‏تر از آهن است

که دشمن در آن خِطّه در گِل نشست

سلامی به رستم به آرش به سام

به سهراب و اسفندیار بنام

بر آن لشکریانِ دشمن شکن

بر آن شیر مردانِ رویینه تن

(۱)امید و سپهری و نیمایِ تو

(۲) الف صبح و پروین و سینایِ تو

به فردوسی و رازی و مولوی

مشیری و (۳)کسرایی و دهلَوی

سلامی فرستم بر آن عاشقان

بر ایران پرستان پاکِ زمان

سلامی فرستم بر ایران زمین

بر این خاک پُر ارزش و گوهرین

(۴)"چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بَر زنده یک تن مباد"

اگر جان من گردد از تن رها

نگردد به یک ذَرّه خاکت جدا.

--------------------------------------

پ.نوشت :

(۱) م.امید : تخلص مهدی اخوان ثالث

(۲) الف.صبح یا الف.بامداد : تخلص احمد شاملو

(۳) سیاوش کسرایی

(۴) شعر از فردوسی

یه دل تنگی ...

(۱) آخ! که چه قدر لذّت بخشه واسم وقتی بدونم توُ نگاهِتم ، از اون لذّت بخش‏تر اینه که تویِ قلبت باشم اما ... می‏ترسم که یه وقت با یک پلک زدن از چشم تو بیافتم از اون بیشتر می‏ترسم که از دل تو بیافتم ...

بانویِ من !

اینا دل‏تنگی‏هایی از جنسِ دل‏تنگیه ...

هیچ وقت تا این اندازه ، اندازه نگرفته بودم دل تنگی‏هام رُ ، هیچ وقت.

************************************

(۲) کاش می‏دونستم ، وقتی به سادگی توُ چشمات می‏شینم به همون سادگی هم ، با یک پلک به هم زدن از چشمات می‏افتم ؟

طولانی‏ترین زمانِ عاشقیِ تو ، به اندازه‏ی همون پلک زدن توست...

چه کوتاهه تفسیر عاشقانه‏هات ...