۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

مامورم و معذور...

نشست پشتِ لَپ‌تاپش و اون رُ روشن كرد ، منتظر موند تا ويندوز بالا بياد

و بعدشَم وارد اينترنت شد و رفت تو قسمتِ مديريتِ وبلاگش ، مي‌خواست

يه پستِ جديد رُ آپ‌لود (Up load ) كنه خيلي فعال بود و در طولِ روز پُستايِ

زيادي رُ آپ مي‌كرد خيلي زياد ...

هيچ‌كس تاحالا نديده بودش و اگه مي‌ديدش ديگه فاتحه‌ش خونده بود ، آخه اون

يه قاتل ِ حرفه‌اي بود خيلي حرفه‌اي ، هيچ وقت هم تيرش خطا نمي‌رفت ...

نشست و درباره‌ي آخرين قرباني‌ش نوشت : " ... تا چشام به چشمايِ مظلومش

افتاد يك آن دلم لرزيد ، اما خُب مامور بودم و معذور ... "

واسه اينكه هزينه تلفنش زياد نشه زودي Disconnect شد و با عجله رفت دنبالِ

سوژه‌ي بعدي ...

فردا اما فرصت نكرد هيچ پستي رُ آپ كنه آخه سرش خيلي خيلي

شلوغ بود ، جونِ حدودِ 70 ، 80 هزار نفر رُ گرفته بود ، آخه يه زلزله‌ي

۷ ريشتري اومده بود و سَر ِ عزرائيل خيلي شلوغ بود !!!

هیچ نظری موجود نیست: