گيسهاي تو
بُريده بُريده ميبَرند
آبروي نداشتهام را!
تَن رنجت دود ميشود
در شبهايي كه تو تقدير را
با گريه عشق ميورزي
و من غيرت را با ذغال سياهكاري ميكنم
ماه، پيراهنش را ستارهدوزي ميكند
و تو
به ضربِ من
پيراهن از كف ميدهي!
آه!
خمار ِ چشم ِ تو را به خماري باختم!