۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

عاشقانه ...

دستانی مضطرب

کاغذی رنگ پریده

و انگشتانی که به لکنت می افتند وقتی

عشقی مچاله شده را به دست تو میدهند!

نیشخند , و تنها نیشخندی ست در پشتِ سیلیِ نگاهت

و من گداخته , در شرمِ خاکیِ کفشهایم فرو می روم ...

تو رفتی , قصه تمام شد

و من , همچنان در کوچه های آنروز پرسه می زنم ...

----------------------------------

پ.ن : این شعر رُ تحت تاثیر نوشته ای از دوست عزیزم "سید" نوشتم

هیچ نظری موجود نیست: