نميتونست حركت كنه ، دهانش رُ دوخته بودن
لباسي ژنده به تن داشت و كلاهِ گُشادي هم سرش گذاشته بودن !
مسيحي نبود ، يهودي هم نبود ، اصلاً هيچ ديني نداشت اما با بيرحمي ِ تمام
، به سبكِ روميها با دست و پاهايي بسته زيرِ تيغ ِ آفتاب به صليب كشيده بودنِش
، تازه به اين هم اكتفا نكرده بودن و توي پوستش رُ هم با كاه پُر كرده بودن !!!
فرياد رُ ميشد از پشتِ لبايِ دوختهش شنيد ...
اين بود عاقبتِ مترسك ، به جرم ِ غارتِ كلاغها ، در مزرعهي ذُرّت !!!
۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر