چه بیرحمانه در انزوایِ عدالتِ چشمانت محکوم شدم ، وقتی چشمانت رنگی از انصاف نداشت ...
و قفس نهایتِ لطفِ چشمانِ بلند پروازت بود برای بالهای شکستهام ، وقتی که پرواز نهایتم بود برای با تو بودن ...
رسیدم اما ، شکستم وقتی که تحقیر نهایتِ لطفِ تو بود برای پرهایِ سوختهام ...
تمامِ لذتِ سفر به یک لبخند بود که با پوزخندی تباه شد ...
رفتن ، رسیدن است ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر