۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

رسیدم اما ...

چه بیرحمانه در انزوایِ عدالتِ چشمانت محکوم شدم ، وقتی چشمانت رنگی از انصاف نداشت ...

و قفس نهایتِ لطفِ چشمانِ بلند پروازت بود برای بالهای شکسته‏ام ، وقتی که پرواز نهایتم بود برای با تو بودن ...

رسیدم اما ، شکستم وقتی که تحقیر نهایتِ لطفِ تو بود برای پرهایِ سوخته‏ام ...

تمامِ لذتِ سفر به یک لبخند بود که با پوزخندی تباه شد ...

رفتن ، رسیدن است ...

هیچ نظری موجود نیست: