۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

الهه‏ی عشق ...

ونوس ، الهه‏ی عشق
دوباره خودنمایی کرد
ماه شرمنده
و ستارگان مجذوب او
آسمان تیره ، نور را یدک می‏کشید
ناگهان ، کهکشان با ورود او طلوع کرد
خورشید ، آرام
نور را از ونوس می‏دزدید
و سوی زمین خیرات می‏داد
او آرام گذشت
تا کسوف
خورشید را رنگ کرد !

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

هابیل و قابیل ...

هابیلیان ، ذره ذره بذر می‏شوند

تا قابیلیان ، به وسوسه‏ی کلاغان

بذر پدر را میان شیار خاک بکارند

ومستانه کام بگیرند از معشوقه‏شان!

اما من ، با تواَم هابیل !

مرگت را در قلب خویش می‏تپم

و با لحظه لحظه‏ات شکنجه می‏شوم

و یعقوب‏وار تو را انتظار می‏کشم

تا نهال تو بی ثمر ، نخشکد .

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ

دیشب شب مهمی بود ، به روایتی یکی از شبهای قدر ، شبی که تمام قرآن به قلب پیامبر نازل شده شبی که قدر و منزلتش بالاست و باید قدرش رُ دونست ، البته آدم باید قدر تموم لحظات عمرش رُ بدونه اما این چند شب شاید تلنگری باشه واسه تمامی شبهای عمرمون ، شایدم یه فرصت باشه ...

کسی دقیقاً نمی‏دونه که کدوم شب ، شب قدره ، این خودش این انگیزه رُ زیاد می‏کنه که آدم تلاش کنه و تو چند شب مختلف خودش رُ واسه خدای خودش خالص‏تر کنه یعنی خودش رُ به اون چیزی نزدیک کنه که می‏تونه باشه ، باید خودش رُ صاف کنه مثل آینه ، مثل آب ...

دیشب شب ضربت خوردن اولین پیشوای شیعیان هم بود ، اون کسی که بواسطه‏ی شخصیت کاملش همه بهش افتخار می‏کنن و یک اعتبار و احترام ویژه‏ای داره میون ایرانی‏ها ...

راستش وقتی می‏بینم که همچین کسی به عنوان الگو و سنبل ماست یه جورایی افتخار می‏کنم و یه جورایی هم شرمنده می‏شم !!!

الگو یعنی یک نمونه‏ی واقعی واسه شدن ، واسه بودن ، واسه حرکت ... من چقدر این الگو رُ سرلوحه زندگیم قرار دادم و سعی کردم که ازش یاد بگیرم و عمل کنم نه فقط اسم ببرم و افتخار کنم بلکه عمل کنم ؟؟؟؟

خیلی دوس داشتم می‏تونستم شعری بهتر از این و در خور مقام واقعی مولا واسش بنویسم اما خوب فعلاً درک و دانش من اینقده ...

او امام شیعیان عالم است در امامت جانشین خاتم است

او نخستین یاور پیغمبر است او خداوند سخن بر منبر است

نام او در جنگهایش حیدر است او کلید قلعه‏های خیبر است

نام او بی شک علی مرتضی‏ست او شریک لحظه‏های مصطفی‏ست

نام او بی شک علی باشد علی او که باشد جز پسر عم نبی

جدّ او جدّ نبی اکرم است باعث خلق حوا و آدم است

همسر او فاطمه دخت نبی کس نبودست لایق او جز علی

شهر علم پیغمبر و او بابها دانشش نشات گرفته از خدا

در جوانمردی حدیث قدسیان لافتی الا علی ورد زبان

در خلافت عدل او برّان‏ترین ذوالفقارش عامل احیای دین

چشم فتنه با دو دستش کور گشت عامل جهل از شریعت دور گشت

حق بود با او و او با حق بود قلب او در راه حق همچون اسد

گر چه پیغمبر به خُم نامش ببرد گرچه امت را به دست او سپرد

در سقیفه مصلحت با تیغ کین کرد قربانی حقیقت را یقین

در حریم خانه‏اش سیلی بزد نور چشم مصطفی را خصم دَد

همسرش را بر در و دیوار کوفت خانه‏ی مولا چنان قلبش بسوخت

بند را بر گردنش افکند خصم تا که حق کشتن شود مانند رسم

بعد احمد جاهلیت پا گرفت لات و عزی جای مولا را گرفت

جز به چاه او با که گوید درد خویش درد این قلب حزین و پُر ز ریش

چاه باشد محرم شبهاب او مرهم زخم دل تنهای او

نخل و نخلستان شریک ناله‏اش همدم نجوای چندین ساله‏اش

تیغ در چشم استخوانی در گلوست کوه صبر و استقامت‏ها هموست

لنگه کفش پاره در چشم علی از خلافت بهتر است نزد ولی

کیسه‏های نان به پشت مرتضی خط نوشتند از کرامات خدا

ابن ملجم فرق او را باز کرد آن دم او فزت و رب آواز کرد

روی او خون را خضاب خویش کرد مرهم زخم دل پُر ریش کرد

فرق او بر تیغ دشمن بوسه زد رنگ غم بر خانه‏های کوفه زد

.

.

لافتی الا علی بر آسمان می‏درخشد همچو خورشید زمان .

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

تولدت مبارک ...

امروز یه نفر پا به این دنیا گذاشته که ، سرنوشتش با سرنوشت من گره خورده ، امروز یه نفر به این دنیا اومده تا هم آهنگ با هم تو مسیره زندگی حرکت کنیم ، امروز روز تولد همسرمه و چه لحظه‏ی نابیه این روز به یادموندنی ...

این شعر رُ به مناسبت این روز و از صمیم قلب به تو تقدیم می‏کنم :

دانه‏ای می‏روید

در دلِ پاک زمین

می‏شود یک گل سرخ

می‏شود حاصل یک عشق لطیف

من در این جشن حضور

که ز آغاز تو آغاز شده‏ست

به تو و شادی تو دل شادم

من به خُرسندی تو خُرسندم

روز میلاد تو میلاد من است

رویش خنده به لبهای تو ، گل خنده به لبهای من است

شاد و خُرم به جهان باش و مرا شاد نما

چونکه آغاز تو آغاز من است

و سرانجام تو انجام من است .

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

خوابهای کودکی ...

دوباره یاد کودکی افتادم به یاد خنده‏های الکی افتادم

به یاد قیل و قال و بازیامون به یاد گریه ، قهر و آشتیامون

یادش بخیر شاد و سبک بال بودیم بی غل و غش پر از شور و حال بودیم

یادش بخیر چقدر سبک‏تر بودیم مثل یه گنجیشک تو کلاغ پَر بودیم

صب تا غروب تو کوچه می‏دویدیم از ته دل داد می‏زدیم ، می‏پریدیم

الک دولک ، سُک سُک و تیله بازی یادش بخیر ، گِل بازی خونه سازی

همیشه دست و پاهامون زخمی بود لباسامون خاکی پُر از بوی دود

یادش بخیر آتیش بپا می‏کردیم دستامونُ تو سرما ها می‏کردیم

سیب‏زمینی پخته چه حالی می‏داد مزه‏ی اون هنوز نرفته از یاد

یادش بخیر مدرسه و شیطنت پریدن از سر شوق از رو نیمکت

معلم و تنبیه و چوب و خط‏کش امتحان ریاضی نمره‏ی شش

یادش بخیر اون روزای مدرسه املاء و انشاء ، حساب و هندسه

یادش بخیر تعطیلی تابستون انگار رها می‏شدیم از تو زندون

تو کوچه‏ها صب تا غروب وِل بودیم نه فکر نون نه فکر مشکل بودیم

یادش بخیر شیشه شکستن‏امون از ترس همسایه دویدن‏امون

یادش بخیر فرفره و بادبادک حرفامونُ می‏گفتیم به قاصدک

.

.

وقتی به اون روزا نیگا می‏کنم تو خاطرات کودکیم شنا می‏کنم

کاش دوباره مثله همون روزا شیم صمیمی و ساده و بی‏ریا شیم

به هرچی داریم دلامون خوش باشه پاکی کودکی فراموش نشه

بیاین دوباره یاد کودکی بیافتیم به یاد خنده‏های الکی بیافتیم

بیاین با هم شاد و سبک‏بال بشیم بی غل و غش پر از شور و حال بشیم

به عشق اون روزا سبک تر بشیم مثل یه گنجیشک تو کلاغ پَر بشیم

.

.

کلاغ .................. پَر ................ گنجیشک .......... پَر ................

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

پیامک ...

یهو صدای زنگ SMS موبایل ( همون پیامک وطنی نیشخند ) دراومد و گوشی رُ ورداشتم و یه نیگاه به Inbox انداختم Woow!! یه پیام از یه رفیق قدیمی بود لبخند، یه رفیقی که بعد از حدود ۱۰سال از فارغ‏التحصیل شدن از دانشگاه شماره‏ش رُ بطور اتفاقی از یکی از دوستای مشترکمون گیر آورده بودم و با هم صحبت کرده بودیم ...

این اولین اس ام اسی بود که ازش داشتم ... پیام رُ باز کردم و خوندم ...

تو پیام اسامی خداوند متعال رُ فرستاده بود وتعجب ... Ooops!! آخرش یه متنی بودکه من رُ تو فکر فرو برد ...

پیام این بود : اگر این SMS رُ برای ۹ نفر ارسال کنی تا ۹ روز دیگه خبر خوبی دریافت می‏کنی وگرنه ... دقیقاً یادم نیست تهش چی نوشته شده بود چون نخونده پاکش کردم ...

فکرم مشغول شد .متفکر.. یعنی واقعاً این نوع پیامها واسه چی ارسال میشه ، خوب قسمت اولش که خوب بود اما اون قسمتش که گفته شده بود که این پیام رُ واسه .... من رُ متعجب کرد تعجب، یاد قدیم ترا افتادم که اون زمان که هنوز موبایل تو مملکت وجود نداشت یک سری آدم مطالب مشابهی رُ روی کاغذ می‏نوشتن و تو خونه‏ها می‏نداختن که ازمون خواسته شده بود که ما هم رو نویسی کنیم و بندازیم تو خونه‏های مردم و و و و ...

من اسم این کار رُ در ابتدا خرافات و خرافه‏پرستی می‏ذارم و بعد هم با یه نمه دقت ، سوء استفاده از احساسات و اعتقادات پاک مردم در راه رسیدن به یک سری اهداف خاص ...

یه جورایی هم ذهنم به سمت مخابرات و کسب درآمد اینچنینی از این نوع پیامها کشیده شد ، هیچ دقت کردین که چرا اینقدر حجم تبادل SMS تو کشور ما زیاده ؟ ، من یه دوستی دارم که به من گفت هزینه SMSش ٩٠,٠٠٠تومن شده باور می‏کنین !!!!!!

کافیه یه اس‏ام‏اس جالب ( مثلن جوک ) یا یه اس‏ام‏اسی که یه جورایی مذهبی باشه رُ واسه چند نفر ارسال کنن اونوقت اگر یه تعداد کمی هم اونا رُ واسه دوستاشون ارسال کنن و بعد اونا هم واسه دوستاشون و و و و ... یهو یه حجم زیادی پیام تو یه مدت کوتاه ارسال میشه و این می‏تونه خیلی درآمد زا بشه واسه مبدا ارسال این پیامها و شاید هم انتشار افکار ...

تا حالا شده فکر کنین که چرا این همه SMS واسه رئیس جمهور رد و بدل میشه ؟؟

من هیچ طرفداری از رئیس جمهور نمی‏کنم و موافق یک سری از کاراش و صحبتاش هم نیستم اما بی‏طرفانه احساس می‏کنم که پشت این مسائل برنامه‏های هدفمندی وجود داره ...

اما اینکه چرا از این وسیله‏ی آگاه سازی جمعی به این شکل نادرست استفاده میشه خیلی جای فکر کردن داره ...متفکر

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

و شاعر بود و ...

و ناگه آسمان غرید

صدای غرشش در بُهت شب پیچید

و ابر تیره پی در پی

به روی سنگفرش کوچه می‏بارید

و شاعر بود ...

و شاعر بود و بوی دود و سرخی سیگار

پُکی دیگر ، یکی دیگر و خاکستر

قلم در دست و یک دفتر

پُکی دیگر ، یکی دیگر و خاکستر

و یک لیوان چای داغ

و یک لیوان چای تلخ

پُکی دیگر ، یکی دیگر و خاکستر

و چشمی تر

و یک لیوان چای سرد

هم آغوشش نبود

جز خیره‏سر پَتیاره‏های درد

و شاعر مانده در بهت شبانگاهی

صدایی نیست ..... جز آهی ...

زمین آکنده از اجساد ته سیگار

فرو رفته در افکارش ، تکیه گاه او

دست سنگی دیوار

صدای شُرشُر باران

و جسم خسته‏ی دفتر

بی‏تاب شعر بکر و پاسخ شاعر

نخی دیگر ، پُکی دیگر ، یکی دیگر و خاکستر

صدای هق هق شاعر

صدای سرفه‏ی شاعر

صدای شُرشُر اشکش

به روی انتظار کاغذ و دفتر

پُکی دیگر ، یکی دیگر و خاکستر

به یاد حرفهای آخر دختر

به یاد نامه‏ی آخر

و دود و آه و خاکستر

به یاد جمله‏ی آخر :

رهایم کن ، رهایم کن ....

ترکت می‏کنم شاعر ...

... و خاکستر

و در آخر ، نامه‏ی بی پاسخ دختر ...

پدرم ...

مروز اولین روز ماه مبارک رمضونه ، ماه میهمانی خدا ، در طول سال یک ماه می‏شیم میهمان خدا و خدا میشه میزبان ما ( هر چند که در تمامی طول سال ما میهمان خداییم ) الحق که خوب میزبانیه ایشالا که ما هم میهمانای شایسته‏ای باشیم ...

امروز سالروز درگذشت پدرمه ، پدری که وقتی از دستش دادم تازه فهمیدم که چه پشتوانه‏ی با ارزشی رُ از دس دادم ، اون آدمِ آروم و صبور و توداری بود یکی از همکاراش می‏گفت : یه روز دیدم که بابات مثه همیشه اومد سر کار و طبق معمول کار کرد و ظهر که شد دیدم وسایلش رُ جم و جور کرد و کارت زد که بره ، ازش پرسیدم کجا می‏ری ؟ اونم گفت که امروز بازنشسته شدم !!!

پدرم آدم قانعی بود و هیچ وقت هم مقروض کسی نبود مدیون کسی هم نبود ، میشه گفت پاش رُ از گلیمش درازتر نکرده بود و واسه همین بود که شبا سرش رُ آروم رو بالش می‏ذاشت .

یادمه مادر خدا بیامرزم می‏گفت : آقات بر خلاف من نسبت به درد خیلی صبور و مقاوم بود ، اون می‏گفت اون دم دمای آخر ، یه روز ازم خواست که براش یه لیوان آب ببرم ، تازه اون موقع فهمیدم که چه دردی رُ داره تحمل می‏کنه چون تا اون موقع ازم نخواسته بود چیزی براش ببرم و خودش کاراش رُ انجام می‏داد ، خودمم یادمه که هفته آخری که از شیراز اومده بودم ( اون موقع ها شیراز کار می‏کردم ) ظاهراً حالش خوب بود و آروم سر جاش خوابیده بود ، اون جور که می‏گفتن واسه اینکه یه وقت من دلواپسش نشم دردش رُ پنهون می‏کرده و بعد از رفتن من دیگه طاقت نیاورده و اون شب تو بیمارستان بستری شده و سه روز بعد هم ...

خدا هر دوشون رُ بیامرزه ، روحشون شاد ...

کاش ...

کاش تو دشت زندگی‏مون کلبه‏ای بود از محبت

توی کلبه وا می‏کردیم بقچه‏ای پُر از صداقت

چش تو چشم هم می‏ذاشتیم صاف و ساده و صمیمی

حرف هم رُ می‏شنفتیم مثه دوستای قدیمی

کاش تو باغ آرزومون علفای هرز نباشه

دست بی شرم حسادت تخم کینه رُ نپاشه

کاشکی شعر زندگی رُ باز قناریا بخونن

تا کبوتر دلامون قدر هم رُ باز بدونن

کاشکی باغ دل خوشی‏ها بی خزون می‏موند همیشه

گل خندمون نمی‏مرد نمی‏کندنش ز ریشه

کاش می‏شد پیشم بمونی نری هرگز از کنارم

اما ای وای ... بی حضورت توی آینه بی قرارم .