۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

آخرِ قصه...



اين قرارمون نبود كه بي‌هوا بي‌خبر پاشي بري به ناكجا

من بمونمُ هزار تا فكرِ بد اولِ جاده وُ راهِ نا بَلَد

فِك نكردي يكي جا مونده عزيز آخر ِ قصه‌يِ ما، مونده عزيز

چِشمُ واكُنُ ببين كه بي‌خودي تو غبار ِ گيج ِ دنيا گُم شدي

من هنوز اولِ را(ه) منتظرم فِك نكردي كه چرا منتظرم؟

موندم اينجا تا بِگي تو اسممُ بشكني با بوسه اين طلسممُ

آخر ِ قصه هنوز مونده بيا زندگي دستِ تو رُ خونده بيا

كوله بار ِ خستگي‌تُ بده من مشق ِ اين فاصله‌ها رُ خط بزن

واسم از عاشقي باز قصه بگو با نِگات ترانه‌ساز قصه بگو

زود بگو كه ماجرايِ تو شدم تا تهِ دنيا برايِ تو شدم.

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

وقتي دلم ميگيره...



وقتي ازين دنيا دلم مي‌گيره/ تا مي‌شه پُشتم تو رُ كم مي‌آرم
مي‌شكنه بغضم تويِ چشمِ آينه/ به يادِ تو يه آسمون مي‌بارم

يه ياحسين(ع) باز مي‌شينه رو لبهام/ پا مي‌گيره زمزمه‌هاش دوباره
دنيا خودش خوب مي‌دونه هميشه/ قيامتِ حسينُ (ع) كم مياره

از بچگي خاطرَمه هميشه/ اسم ِ تو آسمون رُ ابري ‌كرده
بغض ِ فرشته‌ها واسَت شِكسته/ تو بغض ِ آسمون يه دنيا درده

بازم شده فرصتِ با تو بودن/ قفلِ دلايِ سنگي رُ شِكوندن
اشكايِ منتظر تو سقفِ چِشما/ داغ ِ دلت رُ باز به دل نشوندن

قصه‌ي تو قصه‌ي آدما نيست/ يه ماجرائيه كه عرشُ لرزوند
وقتي خدا تقديرِتُ رقم زد/ دنيا تو كارِ سرنوشتِ تو موند!

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

زندگي رُ بر مي‌گردم...

زندگي رُ بر مي‌گردم، آخه اين حق ِ دلم نيست
عشقِ تو حبابِ صابون، تنها اين كه مشكلم نيست

دردِ من ازون چِشا بود، كه مي‌شد بهارُ توش ديد
هر چي دل ‌گفت يه فريبه، عقلِ وامونده كه نشنيد!

ساده بودمُ پُراحساس، ناز ِ چشمايِ تو پاييز
من يه شعرِ تازه بودم، تو يه نغمه‌ي غم‌انگيز

دست و بالتُ گرفتم، تا تو هم، ترانه باشي
شبِ وحشتُ بخوابي، تو طلوعِ عشق پاشي

ريشه كردي تو وجودم، سرخِ لبهات از دلم بود
شعله زد حيله تو چشمات، عشقِ من انگاري كم بود

پا شدي و پا گذاشتي، رويِ قلبِ ساده‌ي من
با يكي ديگه پريدي، من شدم برات يه دشمن

پشتِ پا زدي به قلبم، زندگي‌م هَمش حروم شد
لحظه‌هاي خوبِ عمرم، همون اولِش تموم شد

بازي خورد آخرش اين دل، كاشكي فكرشُ مي‌كردم
اگه پاش بي‌اُفته صد بار، زندگي رُ بر مي‌گردم.

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

بسه موندن...



روح ِ سرگردونِ كولي/ قَسَمايِ حول حولي

موج ِ جامونده تو ساحل/ انگاري كه مونده تو گِل

نفسَم شماره‌ خورده/ يه كسي دلش رُ برده

تهِ خط بازَم كويره/ داره جونمُ مي‌گيره

اين قمارِ سرنوشته / يا جهنم يا بهشته

ديگه فرصتي نمونده/ عشق ِ تو منُ سوزونده

زندگي اَمون نمي‌ده/ واسه‌مون نقشه كشيده

خط بزن جريمه‌هامُ/ دوره كن هميشه‌هامُ!

اگه كولي‌اَم همينم/ نمي‌تونم كه بشينم

مثه مرداب نمي‌تونم/ يه جا بي‌صدا بخونم

تو خودم ترانه مي‌شم/ تا كه برگردي به پيشَم

بسه دل بستن و موندن/ فرصتِ راهُ سوزوندن

واسه برگشتن به خونه/ جاده هم دل نگرونه

پا شيمُ هميشگي شيم/ را(ه) بيوفتيم زندگي شيم

يادمون باشه نمي‌شه/ منتظر موند پشتِ شيشه.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

آسوده بخواب...



پنجمين ترانه‌ي من كه مي‌شه گفت يه كار كاملاً سفارشيه، به درخواست يه پدر ِ داغدار از مرگِ پسر ِ 12 ساله‌ش كه از سرطان فوت كرده، توسط خواننده‌ي عزيز "رضا نصيري" با تك نوازيِ "هادي آئين‌طلب" اجرا شد...

لازم به توضيحه كه مرحوم، متولدِ خرداد ماه و سفر كرده‌ي ارديبهشت ماه بوده و بعضي از ابيات هم جنبه‌ي خاطره داره واسه خانواده‌اش. ( نشد تا بگيرم به آغوشت اي گل ...)

قطعاً اين كار خالي از اشكال نيست .



طلوعت بهاري غروبت بهاري / بهار از تو مونده برام يادگاري

به خردادِ عمرُ به ارديبهشتم / كه سرشارم از تو كه سرشارم از غم

طلوعت دل‌انگيز غروبت غم‌انگيز / همه آرزوهام شده بي تو پاييز

نشد تا بگيرم به آغوشت اي گل / نگير خرده بر من ندارم تحمل

خدا دوستت داشت تو را با خودش برد / ولي روح ِ بابا بدونِ تو پژمرد

عصايم تو بودي به اوقاتِ پيري / كجايي عزيزم كه دستم بگيري

نبوده گناهت به جز بي‌گناهي / من اشكم چو دريا تو روحت چو ماهي

هميشه‌ترينَم، تو اي بهترينَم / بخواب اينك آرام" محمد امينَ‌م"

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

خواب و ترديد...




خوب خواب مي‌بيني

با چشماني كه باز

باز مانده به دربه‌دري اين شب‌ها

من كابوس ِ بي‌خوابي‌اَم

زير ِ ستاره‌هايي كه

در حوض ِ بي‌آب، زيرآبِ ماه را مي‌زنند!

چقدر دلواپس ِ پس‌كوچه‌ها بودم

وقتي كه آدرس‌َت، بويِ بن‌بست مي‌داد!

و من بر دوش ِ زمين

گُم شدنم را گَز مي‌كردم

رسيدم

اما تمام شد تمام ِ پس مانده‌هايِ ترديد!

بغض ِ فروخورده...





مي‌دونم كه زبان ِ اين شعر قديميه، اما حسي بود كه نوشتم...



بغض ِ فرو خورده‌ي من آب شو/ بار ِ دگر فرصتِ روييدن‌ست

در هوس ِ رخوتِ لبهايِ تو/ خاكِ لبم تشنه‌ي بوسيدن‌ست



بار ِ دگر باز نفس تازه كن/ تا كه نفس‌بخش ِ وجودم شوي

در گذر از بغض ِ نفس‌گير ِ من/ خالي از آن چيز كه بودم شوي



از سخن ِ حق اَگَرَم نگذريم/ ناز ِ صدايِ تو مرا خام كرد

راهِ درازي كه نپيموده‌ام/ يكسره درگير نفس‌هام كرد!



فاصله‌ي من به تو نزديك نيست/ عمر ِ درازي‌ست كمي بيشتر

عشق ولي فاصله را كم كند/ شعبده بازي‌ست كمي بيشتر!



اولِ راهم تو ولي دورتر/ منتظرم باش كه راهي شدم

شعر تو شد بغض ِ فروخورده‌ام/ عاقبت آن چيز كه خواهي شدم



تشنه‌ترين تشنه‌ي بوسيدنم/ فرصتِ روييدنُ از من نگير

مكث كن آن لحظه كه غرق ِ تواَم/ لذتِ بوسيدنُ از من نگير.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

كمي آن طرف‌تَر...



كجاي ِ اين باد

گيسوانت حراج مي‌شوند

بي آنكه مهربان باشند با تو دستهاي من ؟

راستي!

چقدر تن‌َت به بويِ پيراهن ِ گُلي‌ات مي‌آمد!

لبت هم، طعم ميوه‌هاي گرمسيري را مي‌داد باور كن!

ساعت به وقتِ بيداريِِ تو چند است ؟

مي‌خواهم عبورت را كوك كنم تا نيمه‌شب‌هايِ ‌خواب‌زده

و حجمي از چشمانم را

در آغوش ِ اين مسير گريه شوم

تا آمدنت، چند كوچه پس‌كوچه مانده؟

آدرسم را كه مي‌داني

كمي آن طرف‌تر از سي‌سالگي، خانه‌ي سي و چهارم!

خسته‌تر از آنم كه نعش‌كش ِ آرزوها باشم

چقدر پير شد اين ديدار!

چقدر دير شد عمري كه در تقويم ِ تو خط خورد.

*-------------------------------------------------------------------------------------*

و اينم چهارمين ترانه ي من كه توسط خواننده عزيز "رضا نصيري" و با سبكي

متفاوت به همراه تك نوازي گيتار "هادي آئين طلب" اجرا شده :

در اين لحظه‌هايِ

پر از بي‌تو بودن

پر از حبس ِ دنيا

قفس را سرودن در اين ناگزيري

كه لب را تِكاندي

تهِ باورم را

به آتش كشاندي

"به امٌيدِ ديدار"

كلام ِ سفر بود

سرآغاز ِ رفتن

غريبانه‌تر بود ببين! حجم خالي

از آغوشت اينجا

به جا مانده اينك

دريغا! دريغا!

پر از بي‌تو يعني

كمي آن طرف‌تَر

رسيدن تهِ خط

نفسهايِ آخر...

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

تولدت مبارك...



تو بانو زندگي بخشي، تو بانو زندگي سازي

تو بانو عشق مي ريسي، تو مثل ِ حس ِ پروازي

معطل مانده بود هستي، جهان در تو هويدا شد

همه احساس مي جُستند، محبت با تو پيدا شد

طراوت نقش ِ لبخندت، سخاوت بود پيوندت

نفس دادي به اين مُرده، به اين دلداده دلبندت

به سختي‌ها مُدارايي، پناهِ اين دلِ خسته

ببين بندِ دلم بدجور، به آغوش ِ تو دل بسته

به نام ِ همسري گاهي، به نام ِ مادري گاهي

به هرنامي تو را خوانم، نفس بخشي و همراهي.

*------------------------------------------------------------------------*

سومين ترانه من به نام " دل وامونده "توسط خواننده عزيز " مجتبي خواجه "

اجرا شد :

خيلي سخته كه بفهمي، هيشكي عاشقت نمي‌شه

دل وامونده شكسته، با سلام ِ سنگ و شيشه

تويِ ناباوريُ غم، لحظه‌هام آتيش گرفته

تبِ تنهائيُ وحشت، بي تو دستِ پيش گرفته

وقتِ اونه بر بِگردي، خونه از تو مونده خالي

نفسم ديگه بريده، تويِ بُهت و ضدٌِحالي

كاغذا مچاله و پَرت، نامه‌هايِ نانوشته

اين يه اعترافِ تلخه، دل، اسير ِ سرنوشته

باشه من تنها مي‌مونم، واسَت از خودم نمي‌گَم

مي‌شكنه گلايه‌هام از، بغض ِ ناجور ِ تو كَم‌كَم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

بسوز و ...



از چشمانِ سياه‌َش پيداست
كودكي‌هايش را مادري كرده، نه "مامان بازي"!
عروسكش
جنيني‌ مادر مرده
در لالايي‌ ِ خيالي نافرجام
به كابوس‌ ِ پدر در بزم ِ دود و ذغال!
چشمان ِ هيز ِ قمار
و دلي كباب‌تر از خُماري ِ يك بعداز ظهر!
بسوز دختر! كه ساختن ِ پدر
حقي‌ست به گردنت!
مرده شور ِ اين انتظار را ببرد
كه مرگ هم مرا غال گذاشته به نيشخند:
" بمير تا گوني گران نشده دختر! "
كاش! آن شب خواب مانده بودي پدر!
از چشمانِ سياه‌َش پيداست
مادري‌هايش را سوخته، نه ساخته...
--------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: "... كودكي‌هايشان را خود مادري كرده باشند..."- جلد نوشته‌ي كتاب نيمه غائب از حسين سناپور
----------------------------------------------------------------------------------------------

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

ياد تو...



دومين شعر من هم توسط "رضا نصيري" خواننده‌ي عزيز بندرعباس خونده شد البته بايد توضيح بدم كه اين كار براي يكي از اشعار حافظ تنظيم و آهنگ‌سازي شده بود ( يا رب آن نوگل ِ خندان كه سپردي به مَنَش ... ) كه بنا به دلايلي ازم خواسته شد 6 بيت شعر با همون وزن بگم تا جايگزين بشه ، هرچند تا به حال با اين روش و محدوديت ( سفارشي بودن كار ) شعر نگفته بودم اما خُب اين كار دراومد و مي‌دونم خالي از اشكال نيست .

يادِ آن عشق ِ قديمي كه از او من دورم
خسته و بي رمق و زرد و بَسي رنجورم
سالها منتظرم در تَهِ اين بي خبري
جام ِ صبرم شده لبريز و ببين! ناجورم
يك نفر بي‌خبر آمد ، خبري خوش به لبش
ساز ِ ناكوكِ دلم كوك شد و پُرشورم
خوش و خُرسند و سبك بال شده جان و تنم
روح در رقص و غزل خوان شده‌ام، ماهورم
واژه باران شده شعري كه به نامت خواندم
با تو در چشم سياهِ دلِ شب ، پُر نورم
عاشقي رسم ِ خوش ِ مردم ِ بي‌ترديد است
عاشقي كردم و با عشق ِ تو من محشورم
-------------------------------------------------------------------
پ.ن: ترانه رُ مي‌تونيد از لينك زير دانلود كنيد :
http://aks98.com/images/wtwexwnrozdn5hsenrkm.mp3
-------------------------------------------------------------------
فتوبلاگ كاغذِ بي‌خط

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

تقديم به تو در اين روز فرخنده...



زندگي حوصله‌ي گردش ِ عشق

گِردِ خورشيدِ دل است

زندگي فرصتِ تعبير ِ حضور

در نگاهِ من و توست

زندگي معني ِمن معني ِ توست

تو به اندازه‌ي طعم ِ گيلاس

به دلم مي‌شيني!

عشق ِ تو حادثه بود، پشتِ سرسبزي ِ باغ ِ گيلاس!

من در اين حادثه بي‌تقصيرم

كار ِ دل بود و تو هم مي‌داني

كه دُچارت گشتم

نبض ِ من با تپش ِ قلبِ تو پيوند شده

ساز ناكوكِ دلم

ساز و آهنگ شده

نام ِ تو زمزمه‌گر، مي‌تراود ز ِ لبم روز و شبان

اي عزيز ِ دل و جان

راهمان تا تهِ خط

پُر ِ خوشبختي و سرسبزي ِ دل

دور باد از دلمان

زرد ِ پاييزي ِ دل .

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

نيمه راه...



كمي كوتاه بيا

راه درازي‌ست از "من" تا "ما" شدن

نيمه راه چشمك مي‌زند رفيق!

به پا بوسي ِ هر چه راهِ نرفته كه رفتي

يك جور ِ ناجور

در جورواجوري ِ جورابهايم گُم شدم!

انگار، دوستي‌مان جور نمي‌شود...

مسير تاول زده را درنگ نمي‌كند اين پا

لنگه پاره‌هاي كفشم

دهان دره مي‌كنند، شايد كه خسته‌اي؟

به دوش مي‌كِشم‌اَت

تا پُشتم، چرك‌نويس ِ مشق‌هايِ دوستي‌ باشد

و دست مايه‌ي ِ رفاقتت

كه پشت نويسي مي‌كند مرا، به خنجر

مشقم، خط مي‌خورد اين بار

در سرخي ِ سراب نه شراب .

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

ديدار...





ديدمت

انگار در نه چندان دور ِ ذهنم

حس ِ آشنايي داشت بي‌توجُهي‌ات!

خودم را ورق زدم

پُر از مشق ِ اعصاب

خط خطي‌تر از ازدحام سينه‌چاكانت!

آه! يادم آمد

ميانِ من و عشق

تو هميشه سوم شخص ِ غايب بودي

و در "دوستت دارم"ها

ضمير ِ مُستَتَر!

آمدي،

پوستِ موز را لَگَدنكرده زمين مي‌خورم اين‌بار

از درسي تازه و جريمه‌هاي پي در‌ پي!

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

يه بوس ِ كوچولو...



يه شب نمي‌دونم چي شد خوابم برد
پلكاي من يهو دو تاش به هم خورد
يواشكي خواب اومدش تو چشمام
يهو ديدم بدجوري تويِ رويام
خواب كه نگو انگاري بيدار بودم
تو برزخ ِ چشات گرفتار بودم
خُمار و محو ِ اون لبايِ داغت
با شوق بوسه اومدم سراغت
آروم آروم كنار تو جا شدم
پَر كشيدم رفيق اَبرا شدم
تو انگاري دلت يه بوسه مي‌خواست
خُب از لبت لبم يه بوسه برداشت!
قلبُ نگو، بدجوري بلوا مي‌كرد
بوسيدن‌ِ لبت رو حاشا مي‌كرد
شيطونه باز دلش يه بوسه مي‌خواست
كاشكي ولي لبات دوباره مي‌ذاشت
گفتي به من بوسه‌ي تو هوس بود
واسه همين همون يه دونه بس بود
گفتي مگه خوابشُ باز ببيني
تا از لبم يه بوسه باز بچيني
پريدم و پا شدم از توي خواب
مونده ولي سوالِ من بي جواب
چرا فقط خوابشُ من مي‌بينم
كه بوسه از لباي تو بچينم؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

به اميد ديدار...



در اين لحظه‌هايِ
پر از بي‌تو بودن
پر از حبس ِ دنيا
قفس را سرودن

در اين ناگزيري
كه لب را تِكاندي
تهِ باورم را
به آتش كشاندي

"به امٌيدِ ديدار"
كلام ِ سفر بود
سرآغاز ِ رفتن
غريبانه‌تر بود

ببين! حجم خالي
از آغوشت اينجا
به جا مانده اينك
دريغا! دريغا!

پر از بي‌تو يعني
كمي آن طرف‌تَر
رسيدن تهِ خط
نفسهايِ آخر...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

سكوت شعر من...



درين كُمايِ زندگي

كه نبض ِ لحظه در سكوت شعر ِ من نمي‌تپد

كسي صداي ِ لهجه‌ي قديمي ِ مرا

كه بوي ِ آب و كاه‌گِل مي‌دهد، شنيده است ؟

تار و پودِ اين صدا

بوي ِ داغ ِ نانِ تازه مي‌دهد كه مادرم

به شوق ِ دست‌رنج ِ مردِ خانه‌اش

و عشق ِ كودكانِ خويش، پخته است

صدا، صدايِ زندگي‌ست

صداي ِ آب و گِل كه سهم ِ خاكي ِ من از

تمام كوچه‌هاي بچه‌گي‌ست

صدايِ گرم ِ چاي و داغ ِ نان و حرمتِ نمك!

كسي دگر مرا به نام ِ كوچكم صدا نمي‌زند

كسي به شوق ِ لهجه‌ي قديمي‌ام

مرا به نام كودكي صدا نمي‌زند .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

آمدم...



و خدا خواب ديد
پايم به زمين كه رسيد
دستم از آسمان كوتاه شد!
واي، اگر آغوش تو نبود مادر!

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

نقاشي...



مدادهاي رنگي
خورشيد، كوه، درخت
پدر، مادر و من
و خانه‌اي كه اجاقش بوي مادر مي‌داد!
مداد سياه
قاب عكس پدر
مادر، من و خانه‌اي كه
صاحب‌خانه آن را پاره كرد
و مَشقَم در كوچه خط خورد!
مادر!
بيا تا صورتت را
با مداد سرخ كنم!

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

بهار من...



پاييزم را تكاندي
زمستانم را آب كردي
بهار شد شوق روييدنم در تو
لبهايت را بوسه مي‌شوي
لب مي‌گَزَم!
آغوشت
عريان‌تر از پاييز، تن‌پوش‌تر از زمستان
گل مي‌دهد گونه‌هايت
گل‌بوسه مي‌چينم...
دل خوشم
در فصلي كه در تو جوانه مي‌زند
و بهانه‌اش، پيوندي‌ست به نام زندگي.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

يك فنجان انتظار



يك فنجان چاي داغ

- كمي لب‌سوزتر از لب‌هايت -

و بُغضي دَم نكشيده

كه لب‌دوزتر از چاي نخورده و دهانِ سوخته‌ است!

پنجره‌

انتظار مرا قاب نگرفته تُف مي‌كند به سكوتِ كوچه

ثانيه‌ها، حبه حبه آب مي‌شوند در دلم

و هنوز شعرهايم را نَجَويده، فرو مي‌خورم سكوتِ قافيه را!

تيك...تاك، تيك...تاك، تيك...تا كه سُر مي‌خورند عقربه‌ها

- بر مداري صفر درجه-

و پشت پا مي‌زنند به ساعت ديدارمان!

باز هم نيامده مات مي‌شود

چشمي كه به دَربه‌دَري سفيد ماند!

يادمان يك آغاز



لحظه شماري مي‌كرد، ديگه از دست انگشتاش هم كاري بر نمي‌اومد يه جورايي از حوصله‌ي انگشتاش خارج بود كه اين همه بشماره، قرار بود يه تماس بگيره و يه صدايي رُ بشنوه و يه چيزايي رُ هم بگه، تمام حرفايي رُ كه مي‌خواس بگه تو ذهنش رديف كرده بود و مرور مي‌كرد و هِي تصور مي‌كرد كه با چه سئوالاتي هم مواجه ميشه ... تيك تاك تيك تاك ... گوشي رو برداشت و شماره رُ گرفت …021،" الو ... سلام ... خانوم شا...؟ اول جا داره يه خسته نباشي بگم بهتون بابت اسباب‌كشي ..."

صدايي رو شنيده بود كه جواب تمام انتظاراش و سئوالاتش بود، صميميتي رها بود تو كلامش نفهميد چطور عقربه‌هاي ساعت دنبال هم دويدند و به خط پايان رسيدند ... تماس كه قطع شد رشته‌ي محبتي به دلش وصل شد تاااا ... هميشه .

پاياني نيست آغازمان را

مي‌رويم تا هميشه‌ي زندگي

تا هميشه‌ي بودن

تا هميشه‌ي خوش بخت

تو را دارم

پس هستم ...

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

تقديرم فريب بود...



دستِ من نبود
تقدير، دوره‌گرديَم را به نام تو ناف ‌بُريد
***
چشمت را بستي، بزرگ شدي
با معصوميتي جعل شده از عروسك‌هايت
و مداد شمعيَ‌ت، رنگِ رُژ به خود گرفت!
چه خوب دروغ مي‌گويي
با قلبي كه ديگري را
به نام من مي‌تپد!
و چه خوب فريب مي‌خورم
با قلبي كه تو را
با كودكي‌هايم مَحَك مي‌زند
يادش به خير
بازي‌هاي بچه‌گي
قول‌هايي كه به هم مي‌داديم
و يك آبنبات چوبي
كه لبهايمان را به اشتراك مي‌ليسيد!
يادش به خير...
پياده عبور مي‌كند از من
سرزميني كه شش دانگ
به نامم بود و ديگري، مستاجرش!
زمين، زير ِ پاهايم سُر مي‌خورد
و من دودِ سيگار را
با ولَع جشن مي‌گيرم ...

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

آمدي اما...



الفباي ِ قلبم را غَربال مي‌كنم
"دوستت دارم" مي‌ماند و يك دلِ سير
كه نبودنت را روزه گرفته!
در نبودت
حُكم شد، "دل"
هزار تكه عاشقت شدم
با دستي پر از "خِشت"!
يادت هست؟
دفتر نقاشي من
پر بود از خانه‌هاي كاغذي – بي خشت –
كه اجاقش دود هم داشت؟
يادت هست؟
آمدي
حُكم شد، "خشت"
من ماندم و يك خانه‌ي نقاشي
با دستي كه فقط يك "دل" داشت!

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

پيچ در پيچ...



پيچيدگي اين شهر
مرا درهم مي‌پيچد
كمي سرانگشت تو را مي‌خواهم
در اين گره كور
خيابان، به خط‌چين افتاده است و ما
از سمت قانون، سبقت مي‌گيريم تااا ... تصادف
معلم ، دانش‌آموخته‌هايش را
مسافركشي مي‌كند
و مشق ِ خيابانِ دانش‌آموزش
علم را وزن مي‌كند 100 تومان!
پياده‌رو، كتاب فرهنگ را
به حراج گذاشته‌ و فرهنگ
در موهاي عابران به سيخ كشيده شده!
در نهايت خلوص
بربلندترين آسمان‌خراش اين شهر هم
كوتاه‌تر از آنيم
كه رويِ ماهِ خدا را ببوسيم!

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

نان و نمك...



نان
حرمت فقري‌ست
كه در سكوتِ خالي ِ سفره
دستهاي محبتت را بوسه مي‌زند
دل‌خوشيم به بودنش – پدر را مي‌گويم نه نان !-
كمي نمك
براي فهم تو كافي بود
تا حرمت اين محبت را آجر نكني!
نان كه نباشد
سفره هم زحمت باز شدن به خود نمي‌دهد
دل‌خوشيم به يادش – پدر را مي‌گويم نه نان !-

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

بي‌وفا...



آينه را لب‌خواني مي‌كنم
لب باز نكرده مي‌فهمم
حضور جيوه‌ايَم را گريسته‌اي!
تو
خصوصي‌ترين حس ِ حضور
در تكثير عشق‌هاي ِ سقط شده
و من
خط عابري پياده‌ام، كه در عبور چراغ‌هاي قرمز
هجوم ِ عابرانِ بي‌تو را، شكنجه مي‌شود
در آينه بَزَك مي‌كني
حُرمتِ ديوار ترك مي‌خورد، وقتي
با مدادي از جنس لبهايت
حريم بوسه‌ عمومي مي‌شود!

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

بدرقه...



كمي حوصله‌ي ثانيه‌ها، سر رفته
و من،
-در ايستگاهي كه رفتنت را دويدم-
با دستي بغض كرده‌!
آسمان را
همچنان نوازش مي‌كنم
چه حس ِ تُرد و غريبي‌ست
تكرار اين راه رفته
در سوتِ قطاري كه بغض مي‌كند
و بغض ِ قطاري كه سوت مي‌زند!
"به اميد ديدار"، آخرين كلام نگفته‌ي توست
كه در شيشه‌ها بخار مي‌شود ...

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

قمار...



پدر، قمار كرد

فقر، تقلب

مادر، چشمانش را بست

و من، تك خالِ اين عشق شدم!

چشمانم، بوي ِ نا مي‌دهد

و دستانم

در جغرافيايِ پينه بسته‌اي

كوير مي‌شوند

و لبخند

بر لبانِ لب پريده‌ام بَيات ...

لعنت بر آن فرشته‌اي كه مرا قمار كرد!

چه شد كه روزگار تباني كرد

و قصه‌هاي كودكيَم را بالا كشيد ؟

نوجوانيم را نيم‌بها تاخت زد

و جوانيَم را لاجرعه سر كشيد

هنوز پيراهنم را پاره نكرده پير شدم!

و بي‌ترانه‌هاي مادري، شاعر...