۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

یه داستان کوتاه : عُمر ...

زمین پُر از جسد بود ، جسدای سوخته و نیمه سوخته ... از کَله‏ی بعضی‏هاشون هنوز داشت دود بلند می‏شد !!! یه نفر هم بالای سَرشون ایستاده بود ،با پیشونی‏ای چین خورده صورتی برافروخته و رگهایی بیرون زده ...

یکی دیگه رُ به آتیش کشوند اما صدایی ازش در نیومد ، چه سوختن بی صدایی !!! اصلاً از هیچ کدوم از قربانی‏ا صدایی در نمی‏اومد آروم آروم می‏سوختن و دود می‏شدن ......

اِهه اِهه اِهه ... این صدای سرفه‏های مرد بود که سکوت رُ می‏شکوند ... آروم داشت به سوختن آخرین قربانیش نیگاه می‏کرد که یهو احساس سوزشی توُ قلبش پیچید ... انگار داشت می‏سوخت ، انگار از کَله‏ی خودش هم داشت دود بلند می‏شد ... به خودش پیچید و افتاد کنار جسدها ، کنار تَه سیگارای روی زمین ...

این بار این خودش بود که مثه ته سیگاراش ، به آخر رسیده بود و عزرائیل داشت بهش نیگاه می‏کرد و لبخند زنون یه سیگار دیگه رُ روشن می‏کرد و به آرومی پُک می‏زد ...

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

تك لب ريخته ها ...

(١)

پناه من

چشمان سیاه تو اند

که بی طلوع می‏درخشند ...

***********************************************

(٢)

ترانه ، بایدش سرود

سکوت ، بایدش شکست

بغض ، بایدش دَرید

و عشق .... بایدش گذشت ...

***********************************************

(٣)

جرم تو افزون‏تر از جرم من است

جرم من دل بستن و جرم تو دل بشکستن است ...

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

سال روز آشنایی 1384/12/12، 2006/03/03، 1427/02/02

و صدا بود که مرا عاشق کرد ، اما نه هر صدایی ، بلکه صدایی که از دورترین نقطه‏ی نقشه‏ی خیالی ذهنم ، تمام صمیمیت خودش را جمع کرد و از درون یک رشته سیم نازک ، بارِ محبت را حمل کرد و به من هدیه داد ، یک تماس یک صحبت یک دگرگونی ...

و من نفهمیدم چرا ، نفهمیدم چرا پای‏بند این لحن شیرین و گرم شدم بدون آنکه ببینم گوینده‏اش را ؟!

و چه آسان عاشق می‏شویم و چه سخت عاشق می‏مانیم ...

شعله‏های عشق از درون چون هیزم‏های خشک به سوختن می‏دهند ما را ، اما تا کی می‏توان هیزم این آتش جاودانه بود ؟

و من ، مردی تنها از جنوبی گرم و شرجی، که چشمانم عشق را در چهره‏های معصوم و دست نخورده می‏جویید ، در پسِ یک چهره‏ی خیالی که با صدایت مجسم شد تو را پیدا کردم و چه آسان دل بستم و چه محکم گره خورد سرنوشتمان به دست پینه بسته‏ی تقدیر ...

چه حس نازک و تُردی‏ست وقتی در تار و پود تو ، رَج‏های محبت گره خورده‏اند و نقشی به وسعت زندگی ، خودنمایی می‏کند ...

چه خوش بود نغمه آشنایی و چه خوش است ترانه ی با تو بودن ...

----------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن : سال روز آشنایی من و همسرم 1384/12/12 خورشیدی معادل 2006/03/03 میلادی معادل 1427/02/02 قمری ساعت 21:00 .

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

كاش ...

کاش می‏شد عشق را باور کنیم

واژه را از آب دیده تَر کنیم

مرهمی بر زخم یکدیگر شویم

شعرِ خوبِ زندگی از بَر کنیم

کاش وقتی زندگی بی‏نور شد

دل ز خوبی‏ها چراغان‏تَر کنیم

در دل هرکس اگر عشقی نبود

در دلش شوری چنان اخگَر کنیم

کاش بهر کودکانِ شهرمان

جای گرمی در بَرِ مادر کنیم .