۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

تمام سهم من...



(1) تو ، در من آينه مي‌شوي

و من در آينه

هزارِ تودرتويِ تو!

(2) تكه‌اي از آسمان

كه سهم ِ من است

از پنجره مي‌دزدم

دزدگير ِ پنجره

تكه‌ام را ، تكه تكه مي‌كند!

(3) ديوارهاي سفيد

وسوسه‌ايست براي خط خطي كردن

اما تَرَك ، از من پيشي گرفت!

(4) از هشت كنج ِ اتاق

يك كنج به من مي‌رسد

قبل از تو فتحش مي‌كنم ، اما

تنهايي ، تنها غنيمت من است!

(5) رفتي – با آنكه سهم ِ من بودي –

و هرگز نفهميدي

وقتي به خورشيد پشت مي‌كني

سايه هم ، از تو پيشي مي‌گيرد!

(6) ماندم – با آنكه سهم ِ تو بودم –

اما خوب مي‌فهمم

نعره‌هايِ حضورم ، فالش مي‌زنند!

اين بود 6 دانگِ سهم ِ من از ، دنيا !

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

پاگير...



خيلي دلم مي‌خواد يه بار
به تو تلنگُر بزنم
صاف تو چشات نيگا كنم
به اون دلت گُر بزنم

خيلي دلم مي‌خواد چشام
جلو چشات كَم نياره
سرخ بشه گونه‌هاي تو
قلبِ منم كم نذاره

دلم مي‌خواد خيلي زياد
بهت بگم عاشقتم
بگم كه دوس دارم تو رُ
نمي‌دونم لايقتم ؟

مي‌خوام يه بارَم كه شده
پيله‌ي تن رُ بشكنم
يه قلبِ پروانه‌اي رُ(فراموشم بشه كه باز )
دو دستي تقديمت كنم(پاگير لحظه‌هات منم)

خيلي چيزا دلم مي‌خواد
بايد كه پا پيش بذارم
مي‌خوام كه پا به پات بيام
با اينكه كه من رو ويلچرم!

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

مامورم و معذور...

نشست پشتِ لَپ‌تاپش و اون رُ روشن كرد ، منتظر موند تا ويندوز بالا بياد

و بعدشَم وارد اينترنت شد و رفت تو قسمتِ مديريتِ وبلاگش ، مي‌خواست

يه پستِ جديد رُ آپ‌لود (Up load ) كنه خيلي فعال بود و در طولِ روز پُستايِ

زيادي رُ آپ مي‌كرد خيلي زياد ...

هيچ‌كس تاحالا نديده بودش و اگه مي‌ديدش ديگه فاتحه‌ش خونده بود ، آخه اون

يه قاتل ِ حرفه‌اي بود خيلي حرفه‌اي ، هيچ وقت هم تيرش خطا نمي‌رفت ...

نشست و درباره‌ي آخرين قرباني‌ش نوشت : " ... تا چشام به چشمايِ مظلومش

افتاد يك آن دلم لرزيد ، اما خُب مامور بودم و معذور ... "

واسه اينكه هزينه تلفنش زياد نشه زودي Disconnect شد و با عجله رفت دنبالِ

سوژه‌ي بعدي ...

فردا اما فرصت نكرد هيچ پستي رُ آپ كنه آخه سرش خيلي خيلي

شلوغ بود ، جونِ حدودِ 70 ، 80 هزار نفر رُ گرفته بود ، آخه يه زلزله‌ي

۷ ريشتري اومده بود و سَر ِ عزرائيل خيلي شلوغ بود !!!

تولدت مبارك...



( تقديم به همسر عزيزم )

همچنان منتظرم

تهِ آن كوچه‌ي تابستاني

كه در آن

يادگارست تن ِ ديوارش

روز ِ ميلادِ تو از شوق به جا

چند سالي‌ست كه ديوار ِ تهِ كوچه‌ي تو

قاصدِ جمله‌ي عشق ِ ابدي‌ست

كه دلم با دل تو مي‌خواند ،

با طنين نفس گرم و صميمي شب و روز :

" دوستت دارم و از عشق تو پابرجايم "

-------------------------------------------------------

پ.ن : هر چند كه من زودتر از تو به اين دنيا پا گذاشتم ، اما تو تنها

بهونه‌ي من واسه پا گذاشتن به اين دنيا بودي.

پ.ن 2 : ممنون از كليه‌ي دوستان و به خصوص معلم و شاعر صميمي

جناب سيد محمدرضا هاشمي‌زاده كه در تصحيح شعر كمكم كردند .

آسمان تو...

(1) آسمان خراش هم نتوانست

دلِ آسمانيَت را خراش دهد !

طوفان شو بر اين شهر ِ بي‌رهگذر

كه مرگِ ديوارهاي كاهگليَ را

به جشن مي‌نشيند .

*****************

(2) خوابهايم ، تعبير ِ قصه‌هايِ تو بود

اما چه سود ؟

من ، بي تو

و تو ، بي من

تَهِ انزوايِ كوچه‌هاي خوشبخت

پرسه مي‌زنيم .

جند نوشته...

(1) مي‌گفتي روي سَر ِت جا دارم ، اما افسوس كه تو آدم ِ سر به زيري بودي

و من از روي سرت مي‌افتادم رويِ زمين زير ِ پاهات !

**************************************

(2) همين چند روز پيشا بود كه به دَر گفتم تا ديوار بشنوه ، غافل از اينكه

ديوار موش داره ، موش هم گوش !

**************************************

(3) كاشكي آدرس ِ فايل ِ تقديرم رُ مي‌دونستم

تا بدونِ خط‌خوردگي اون رُ ويرايش مي‌كردم ...

**************************************

(4) درخت به سِكسِكه افتاد وقتي تبر بر گلويش بوسه مي‌زد .

**************************************

(5) خيلي دوس دارم بدونم ، خدا تويِ وبلاگِ شخصيش

راجع به ما آدما چي مي‌نويسه !

پدرم ...

7 سال گذشت ...

هفت ساله كه حضورت رُ با خاطراتت حس مي‌كنم

26 سال فرصت داشتم تا از با تو بودن بهره بگيرم ، ياد بگيرم تا ياد بدم

، فرصتِ زيادي نبود واسه فرزند بودنِ من و پدر بودنِ تو ، بايد خيلي چيزايِ

ديگه رُ ازت ياد مي‌گرفتم اما خُب چه كنم كه خاك بيشتر از من مشتاق تو بود

، چاره‌اي نيست بايد تجربه كنم ...

-----------------------------------------------

روحت شاد در كنار مادر مهربانم ...