توو آسمونِ قصّههام
ستارهها همه شکست
تو رفتی و بار غمت
رو شونههای من نشست
از یادِ تو برای من
چیزی به جز گریه نموند
رفتنِ تو آتشی بود
که قلبِ کوچه رُ سوزوند
تو پرسههای غربتم
فقط تو بودی یاورم
رفتن تو چه سخته که
هنوز نمیشه باورم
بازم میخوام برایِ تو
ای گلِ من ، شقایقم
بگم که از غصّه چی رفت
توو تک تکِ دقایقم
آوار بی کَسی منُ
زیرِ خودش لِه کرده بود
در خود فرو رفته بودم
اما به حالِ من چه سود
زخم رفیق و نا رفیق
همدمِ شبهام شده بود
برایِ هر غریبهای
شکستنِ من ساده بود
همسفر باد که شدی
چشام به جاده خیره موند
گریه امونم نمیداد
تا اینکه غَم اونُ سوزوند
ناجیِ بی کَسیِ من
نذار که بی تو بپوسم
نذار که از دوری تو
لبای مرگُ ببوسم
شریکِ ضجههایِ من
تو این کویرِ بی کَسی
میخوام بدونی که هنوز
برای من چون نفسی
اگه نباشی واسه من
بهشت مثه جهنمه
خنده به لبهام نمیآد
هم خونهی من ﯾﺄسمه .