۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

خواب و ترديد...




خوب خواب مي‌بيني

با چشماني كه باز

باز مانده به دربه‌دري اين شب‌ها

من كابوس ِ بي‌خوابي‌اَم

زير ِ ستاره‌هايي كه

در حوض ِ بي‌آب، زيرآبِ ماه را مي‌زنند!

چقدر دلواپس ِ پس‌كوچه‌ها بودم

وقتي كه آدرس‌َت، بويِ بن‌بست مي‌داد!

و من بر دوش ِ زمين

گُم شدنم را گَز مي‌كردم

رسيدم

اما تمام شد تمام ِ پس مانده‌هايِ ترديد!

هیچ نظری موجود نیست: