۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

آمدي اما...



الفباي ِ قلبم را غَربال مي‌كنم
"دوستت دارم" مي‌ماند و يك دلِ سير
كه نبودنت را روزه گرفته!
در نبودت
حُكم شد، "دل"
هزار تكه عاشقت شدم
با دستي پر از "خِشت"!
يادت هست؟
دفتر نقاشي من
پر بود از خانه‌هاي كاغذي – بي خشت –
كه اجاقش دود هم داشت؟
يادت هست؟
آمدي
حُكم شد، "خشت"
من ماندم و يك خانه‌ي نقاشي
با دستي كه فقط يك "دل" داشت!

هیچ نظری موجود نیست: