۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

بدرقه...



كمي حوصله‌ي ثانيه‌ها، سر رفته
و من،
-در ايستگاهي كه رفتنت را دويدم-
با دستي بغض كرده‌!
آسمان را
همچنان نوازش مي‌كنم
چه حس ِ تُرد و غريبي‌ست
تكرار اين راه رفته
در سوتِ قطاري كه بغض مي‌كند
و بغض ِ قطاري كه سوت مي‌زند!
"به اميد ديدار"، آخرين كلام نگفته‌ي توست
كه در شيشه‌ها بخار مي‌شود ...

هیچ نظری موجود نیست: