فکرشَم نکن دوباره باهات جُفت و جور بشم
برگردم و اسیر حرفهایِ زور بشم
از شانسِ روزگار دَری گشوده شد برایم
بیرون پریدم و دیدم از دست تو رهایم
از بس که خودخواه بودی و خودبین و خودفریب
انگار که از دماغِ فیل افتادهای عنقریب!
با فیس و با اِفادهها با من چه کردی تو
بعد از عمری با قباحتِ تمام گفتی برو!
بیرون پَریدم از آن بند و حبس و قفس
با اشتیاق از تهِ دلم کشیدم نفس .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر