۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

رهایی ...

فکرشَم نکن دوباره باهات جُفت و جور بشم

برگردم و اسیر حرفهایِ زور بشم

از شانسِ روزگار دَری گشوده شد برایم

بیرون پریدم و دیدم از دست تو رهایم

از بس که خودخواه بودی و خودبین و خودفریب

انگار که از دماغِ فیل افتاده‏ای عن‏قریب!

با فیس و با اِفاده‏ها با من چه کردی تو

بعد از عمری با قباحتِ تمام گفتی برو!

بیرون پَریدم از آن بند و حبس و قفس

با اشتیاق از تهِ دلم کشیدم نفس .

هیچ نظری موجود نیست: