تقدیم به او که گاهگاهی ناخوداگاه ، من هم با زخم کلام او را میرنجانم ...
******
من امشب با تنی پُر سوز و تب
اندر میان بستر سردم ، چه بیخوابم
من امشب سخت بیتابم
تنم میسوزد از گرمای تب
هذیان رسوایی به لب
بیخوابِ بیخوابم
من امشب سخت بیتابم
الا! گیسو سیاهِ نازنین ، بانوی زیبایم !
در این غوغایِ هذیان گون
تویی تنها پناهِ من
بیا اینک به بالینم
برس اینک به دادِ من
که من بیخوابِ بیخوابم
من امشب سخت بیتابم
من این را خوب میدانم
که زهرِ هرزه بادِ تهمت و کینه
تو را آزرده اینک خوب میدانم
ولی بانو ،
ولی بانویِ با لبهای بسته ، با تنی فرسوده و خسته !
تو اینک یکسره فریاد و فریادی
من این را خوب میدانم
من این را از نگاهت خوب میخوانم
ولی اینک صبوری کن
از این غوغایِ وهم آلود ، دوری کن
که من امشب
تو را صبری جزیل از درگهِ ایزد طلب دارم
من این را مسئلت دارم
خداوندا خدایا بارالها !
بده صبری به زیبا چشم و زیبا رویِ من اینک
که او محتاجِ این صبر است
و چشمان قشنگش خیس و پُر ابر است
در این گرما و سوز و تب
در این سرمایِ بستری نمناک با تبخال رسوایی به لب
من او را سخت محتاجم
من او را سخت بیتابم
من امشب سخت بیخوابم
من امشب سخت بیتابم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر