۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

شبانه

تقدیم به او که گاه‏گاهی نا‏خوداگاه ، من هم با زخم کلام او را می‏رنجانم ...

******

من امشب با تنی پُر سوز و تب

اندر میان بستر سردم ، چه بی‏خوابم

من امشب سخت بی‏تابم

تنم می‏سوزد از گرمای تب

هذیان رسوایی به لب

بی‏خوابِ بی‏خوابم

من امشب سخت بی‏تابم

الا! گیسو سیاهِ نازنین ، بانوی زیبایم !

در این غوغایِ هذیان گون

تویی تنها پناهِ من

بیا اینک به بالینم

برس اینک به دادِ من

که من بی‏خوابِ بی‏خوابم

من امشب سخت بی‏تابم

من این را خوب می‏دانم

که زهرِ هرزه بادِ تهمت و کینه

تو را آزرده اینک خوب می‏دانم

ولی بانو ،

ولی بانویِ با لبهای بسته ، با تنی فرسوده و خسته !

تو اینک یک‏سره فریاد و فریادی

من این را خوب می‏دانم

من این را از نگاهت خوب می‏خوانم

ولی اینک صبوری کن

از این غوغایِ وهم آلود ، دوری کن

که من امشب

تو را صبری جزیل از درگهِ ایزد طلب دارم

من این را مسئلت دارم

خداوندا خدایا بارالها !

بده صبری به زیبا چشم و زیبا رویِ من اینک

که او محتاجِ این صبر است

و چشمان قشنگش خیس و پُر ابر است

در این گرما و سوز و تب

در این سرمایِ بستری نمناک با تب‏خال رسوایی به لب

من او را سخت محتاجم

من او را سخت بی‏تابم

من امشب سخت بی‏خوابم

من امشب سخت بی‏تابم .

هیچ نظری موجود نیست: