۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

خواهم ...

تا سَراپرده‏ی نور ، خواهم رفت

خواهم آویخت به دامانِ پَرِ قاصدکان

اشک بلور

در میان گُلدان

گل دوستی خواهم کاشت

پشت دیوار سوال

خانه از بهر جواب ، خواهم ساخت

مانده تا سردیِ غم آب شود

مانده تا بغض زمین

پرده‏ی عفّت بدَرَد

لیک من خواهم رفت

سوی شهری که در آن گرمیِ عشق

پُر کند لانه‏ی دِل‏ها به نگاه

و در آن رهگذران

به گل‏ها بگویند "شما"

زاغ در خانه‏ی کاج

می‏رود در پی معراج خدا

و جُذام عضو به عضو

می‏خورد جسم ضعیف وقت را

پُشت اُردوی زمان

ساعتی خواهم ساخت

تا که انگشت به دهان

نَجَویم ناخن حسرت از عمر ...

(( با الهام از اشعار سهراب سپهری ))

هیچ نظری موجود نیست: