۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

یک ترانه : تو رفتی ...

توو آسمونِ قصّه‏هام

ستاره‏ها همه شکست

تو رفتی و بار غمت

رو شونه‏های من نشست

از یادِ تو برای من

چیزی به جز گریه نموند

رفتنِ تو آتشی بود

که قلبِ کوچه رُ سوزوند

تو پرسه‏های غربتم

فقط تو بودی یاورم

رفتن تو چه سخته که

هنوز نمیشه باورم

بازم می‏خوام برایِ تو

ای گلِ من ، شقایقم

بگم که از غصّه چی رفت

توو تک تکِ دقایقم

آوار بی کَسی منُ

زیرِ خودش لِه کرده بود

در خود فرو رفته بودم

اما به حالِ من چه سود

زخم رفیق و نا رفیق

همدمِ شبهام شده بود

برایِ هر غریبه‏ای

شکستنِ من ساده بود

همسفر باد که شدی

چشام به جاده خیره موند

گریه امونم نمی‏داد

تا اینکه غَم اونُ سوزوند

ناجیِ بی کَسیِ من

نذار که بی تو بپوسم

نذار که از دوری تو

لبای مرگُ ببوسم

شریکِ ضجه‏هایِ من

تو این کویرِ بی کَسی

می‏خوام بدونی که هنوز

برای من چون نفسی

اگه نباشی واسه من

بهشت مثه جهنمه

خنده به لبهام نمی‏آد

هم خونه‏ی من ﯾﺄسمه .

هیچ نظری موجود نیست: