۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

نشانی ...

کیست کوبنده‏ی در ؟

اینچنین گفت پدر

گفتمش رهگذری‏ست

گفت : بگشای تو در

در گشودم به نگاه

چهره‏اش بود چو ماه

رنگ او رنگ صفا

توی چشمش دریا

گفت با ناز و ادا

بروم من به کجا

تا بیابم خود را ؟

گفتمش : در خَمِ این کوچه‏ی فهم

می‏رسی در بَرِ وهم

دو قدم مانده به او

نرسیده به غرور

کوچه راهی‏ست چو مو

پوشِشَ‏‏ََش از شن فکر

آن طرف سمت خیال

عالِمی رفته به ذکر

پس به سمت نیستی می‏پیچی

و در این حین تو در می‏یابی

که در این علم هستی ، هیچی

در خَمِ کویِ دگر

روی گرمایِ تَلِ خاکستر

کودکی می‏بینی ، رفته به خواب

پُشتِ دانایی آب

و از او می‏پُرسی

تا بیابی تو جواب .

هیچ نظری موجود نیست: