یک سالِ پیش ، همآغوشِ خاک شدی چو خورشید ، به دامانِ افلاک شدی
باورم نمیشه که یک سال از رفتنت ، از چهره در خاک کشیدنت گذشته !!!
مادرم سفر به خیر تو ای مسافر بهشت
کاشکی سرنوشت رُ میشد یه جور دیگه نوشت ...
واقعاً تنها موجود بعد از خدای مَنّان ، که بی هیچ مِنّت و چشمداشت ، با تمام خلوص و وجود ، واسهمون کار انجام میده و بهمون عشق میورزه ، یه موجود نازنینه به اسمِ مادر ، هر چقدر هم با کلام آزردهش کنیم بازم چیزی نمیگه و از مِهرش کم نمیشه و واسمون کَم نمیذاره ...
عشق را در مادرم دیدم همان شب کو به من
میخوراند از شیرهی جانش مرا تا التیام ...
کی میتونه ادعا کنه که قدرِ پدر و به خصوص مادرش رُ میدونه و از لحظه لحظهی با اونا بودن ، استفاده میکنه و قَدرشناسِ زحماتشونه ؟
اگه کسی بتونه این ادعا رُ بکنه ، باید بهش دست مریزاد گفت وگرنه از همین الان فرصت رُ از دست ندید ...
تقدیم به مادرم :
ناگهان شبی بلند
از سَرم عبور کرد
دستِ مرا ز دستِ تو
ناگهان چه دور کرد
آسمان بُغض کرد
ابر سینهاش درید
شب سیاهتر شد و
چشم من تو را ندید
رفتی و غم تو شد
میهمانِ خانهام
مقدمش به خیر باد
اشکِ دانه دانهام
من گلایه از خودم
میکنم به خویشتن
حسرتِ نبودنش
دشنهای به جان و تن
از تو یادگار ماند
مهر و عشقی بیریا
یادِ تو همیشگیست
در میانِ قلبِ ما
یا رب این گلِ عزیز
میهمان شده تو را
مقدمش عزیز دار
حقِ او کَرَم نما
دستِ من زِ دست او
گرچه دور شد زِ هم
حَک شده ولی به دل
نام پاکِ مادرم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر