۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

کاش ...

کاش تو دشت زندگی‏مون کلبه‏ای بود از محبت

توی کلبه وا می‏کردیم بقچه‏ای پُر از صداقت

چش تو چشم هم می‏ذاشتیم صاف و ساده و صمیمی

حرف هم رُ می‏شنفتیم مثه دوستای قدیمی

کاش تو باغ آرزومون علفای هرز نباشه

دست بی شرم حسادت تخم کینه رُ نپاشه

کاشکی شعر زندگی رُ باز قناریا بخونن

تا کبوتر دلامون قدر هم رُ باز بدونن

کاشکی باغ دل خوشی‏ها بی خزون می‏موند همیشه

گل خندمون نمی‏مرد نمی‏کندنش ز ریشه

کاش می‏شد پیشم بمونی نری هرگز از کنارم

اما ای وای ... بی حضورت توی آینه بی قرارم .

هیچ نظری موجود نیست: