هابیلیان ، ذره ذره بذر میشوند
تا قابیلیان ، به وسوسهی کلاغان
بذر پدر را میان شیار خاک بکارند
ومستانه کام بگیرند از معشوقهشان!
اما من ، با تواَم هابیل !
مرگت را در قلب خویش میتپم
و با لحظه لحظهات شکنجه میشوم
و یعقوبوار تو را انتظار میکشم
تا نهال تو بی ثمر ، نخشکد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر