۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

عمو زنجیر باف ...



یادواره‏ی شعری قدیمی

عمو زنجیر باف ، بـــــــــله

زنجیر منُ بافتی ؟ بـــــــــله

پشت کو انداختی ؟ بـــــــــله

بابا اومده ، چی‏چی آورده ؟

نخود و کیشمیش

بخور و بیا با صدای چی ؟

با صدایِ .....

*****************************

عمو زنجیر باف دیگه

زنجیرشُ نبافته بود

زنجیرای بافته رُ هم

پشت کوه‏ها ننداخته بود

عمو دیگه رمق نداشت

عمری ازش گذشته بود

تو گیر و دارِ زندگی

از نا لوطی‏ها ، خسته بود

آخه بابا اومده بود

اما هیچی دَسِش نبود

بچه‏ها گفتن : چی‏چی آوُردی ؟

آی روزگار ! این رَسمش نبود

فقرِ بابا با صدایِ چی

با صدایِ هق‏هق ، شرمندگی ؟

حالا بخوریم یا که نخوریم ؟

شرم به تو باد ، ای زندگی !

بخور و بیا با صدایِ فقر

با صدایِ گریه‏ها و درد

عمرِ عَمو تموم شده

تو فصلِ این قلبایِ سرد

بچه‏ها دیگه ساکت شُدن

نمی‏خوان دیگه ، نخود و کیشمیش

همون گُشنگی واسه‏شون بَسه

نمی‏خوان بابا رُ ، با شرمندگیش .

هیچ نظری موجود نیست: