یادوارهی شعری قدیمی
عمو زنجیر باف ، بـــــــــله
زنجیر منُ بافتی ؟ بـــــــــله
پشت کو انداختی ؟ بـــــــــله
بابا اومده ، چیچی آورده ؟
نخود و کیشمیش
بخور و بیا با صدای چی ؟
با صدایِ .....
*****************************
عمو زنجیر باف دیگه
زنجیرشُ نبافته بود
زنجیرای بافته رُ هم
پشت کوهها ننداخته بود
عمو دیگه رمق نداشت
عمری ازش گذشته بود
تو گیر و دارِ زندگی
از نا لوطیها ، خسته بود
آخه بابا اومده بود
اما هیچی دَسِش نبود
بچهها گفتن : چیچی آوُردی ؟
آی روزگار ! این رَسمش نبود
فقرِ بابا با صدایِ چی
با صدایِ هقهق ، شرمندگی ؟
حالا بخوریم یا که نخوریم ؟
شرم به تو باد ، ای زندگی !
بخور و بیا با صدایِ فقر
با صدایِ گریهها و درد
عمرِ عَمو تموم شده
تو فصلِ این قلبایِ سرد
بچهها دیگه ساکت شُدن
نمیخوان دیگه ، نخود و کیشمیش
همون گُشنگی واسهشون بَسه
نمیخوان بابا رُ ، با شرمندگیش .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر