۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

منِ او ...

من از کجایِ تو بدانم

که تو آنی ، که من آنم ؟

در این سکوتِ پُر از شَک

تو را به چه نامی بخوانم

لبت بتَکان و شعر بریز

به روی سفره‏های بی‏نانم

صفای شعر تو غنیمتی‏ست

برای خالیِ دستانم

چگونه در سکوتِ تو تفسیر شد

تمامِ هوّیت و نشانم؟

سکوت علامتِ رضا نبود

برایِ خواهشِ دستانم

من از نگفتنِ تو رنج می‏برم

بگو دیگر تا بدانم

بده پاسخِ سئوالِ مرا

که تو آنی که من آنم

تو از قبیله‏ی عشق بودی و

من آن عاشقِ بی‏نشانم

مرا مران ز خویش و مگو

که تو ، نه آنی که من آنم .

هیچ نظری موجود نیست: