من از کجایِ تو بدانم
که تو آنی ، که من آنم ؟
در این سکوتِ پُر از شَک
تو را به چه نامی بخوانم
لبت بتَکان و شعر بریز
به روی سفرههای بینانم
صفای شعر تو غنیمتیست
برای خالیِ دستانم
چگونه در سکوتِ تو تفسیر شد
تمامِ هوّیت و نشانم؟
سکوت علامتِ رضا نبود
برایِ خواهشِ دستانم
من از نگفتنِ تو رنج میبرم
بگو دیگر تا بدانم
بده پاسخِ سئوالِ مرا
که تو آنی که من آنم
تو از قبیلهی عشق بودی و
من آن عاشقِ بینشانم
مرا مران ز خویش و مگو
که تو ، نه آنی که من آنم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر