من پُر از هیچ شدم
آن زمان کز لبِ تو
غصهی بودنِ در خاک تلاوت میشد
آن زمان جز غم تو
پَر نزد خواهشِ بودن در هیچ
خواهشی خیس به رویای حزین
رنجش کهنه میان من و تو
جز به آواز دل و بوسهی وصل
نرود سویِ کُهن ساحر خشم
نزند خار چنین بر دل و چشم
من پُر از هیچ شدم
من پُر از درد ، پُر از وَهم ، پُر از نیست شدم
آسمان دید مرا
غصه پویید مرا
در نهانخانهی هیچ
باد چون قاصدکی خُرد رهانید مرا
زندگی در گذرش
چون گُلی کوچک و زرد
لِه و بدنامم کرد
بُهت این نفرتِ سرد
بر دلم سنگین بود
اشکِ سوزان دو چشم
چون تمنایی بلور آجین بود
من پُر از هیچ شدم
آن زمان کز لبِ تو
قصهی مردن پروانه و شمع
قصهی کودک و فقر
قصهی ظلمت و زجر
قصهی آدمکِ بی احساس
قصهی شاعرهی عشق حکایت میشد
من پُر از هیچ شدم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر