۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

پُر از هیچ ...

من پُر از هیچ شدم

آن زمان کز لبِ تو

غصه‏ی بودنِ در خاک تلاوت می‏شد

آن زمان جز غم تو

پَر نزد خواهشِ بودن در هیچ

خواهشی خیس به رویای حزین

رنجش کهنه میان من و تو

جز به آواز دل و بوسه‏ی وصل

نرود سویِ کُهن ساحر خشم

نزند خار چنین بر دل و چشم

من پُر از هیچ شدم

من پُر از درد ، پُر از وَهم ، پُر از نیست شدم

آسمان دید مرا

غصه پویید مرا

در نهانخانه‏ی هیچ

باد چون قاصدکی خُرد رهانید مرا

زندگی در گذرش

چون گُلی کوچک و زرد

لِه و بدنامم کرد

بُهت این نفرتِ سرد

بر دلم سنگین بود

اشکِ سوزان دو چشم

چون تمنایی بلور آجین بود

من پُر از هیچ شدم

آن زمان کز لبِ تو

قصه‏ی مردن پروانه و شمع

قصه‏ی کودک و فقر

قصه‏ی ظلمت و زجر

قصه‏ی آدمکِ بی احساس

قصه‏ی شاعره‏ی عشق حکایت می‏شد

من پُر از هیچ شدم ...

هیچ نظری موجود نیست: