۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

یه دل‏تنگی از جنس دل‏تنگی ...

دیگه برام سخته باورِ دل‏تنگی‏ها ، وقتی که فرصت اندکی واسه با هم بودن پیش میاد به خاطر یه سوء تفاهم یا اصلاً یه اشتباه ، تمام لحظات باقیمانده‏ی با هم بودن رُ زیر پا لِه می‏کنیم و به آخر می‏رسونیم‏شون ، آخرش یادمون میاد که از دست دادیم اون لحظاتی رُ که واسشون لحظه شماری می‏کردیم ، لحظاتی که نبودش رُ "دل‏تنگی" می‏نامیدیم ، اما من اسمش رُ دل‏تنگی نمی‏ذارم ، لحظاتی رُ که در آرزوی با هم بودن هستیم شاید یه جای خالی توُ روزمرگی‏هایِ ماست که می‏خوایم با باهم بودن پُرِش کنیم و چون بعضی از رفتارای طرف مقابلمون به مذاقمون خوش نمی‏آد ، سریع به هَمِش می‏زنیم تا به روزمرگی و تنهایی قبلمون برسیم ، به اون کاخی که خودمون واسه خودمون ساختیم و زنگ تفریحش رُ دل‏تنگی نام گذاری کردیم ...

هیچ نظری موجود نیست: