دیگه برام سخته باورِ دلتنگیها ، وقتی که فرصت اندکی واسه با هم بودن پیش میاد به خاطر یه سوء تفاهم یا اصلاً یه اشتباه ، تمام لحظات باقیماندهی با هم بودن رُ زیر پا لِه میکنیم و به آخر میرسونیمشون ، آخرش یادمون میاد که از دست دادیم اون لحظاتی رُ که واسشون لحظه شماری میکردیم ، لحظاتی که نبودش رُ "دلتنگی" مینامیدیم ، اما من اسمش رُ دلتنگی نمیذارم ، لحظاتی رُ که در آرزوی با هم بودن هستیم شاید یه جای خالی توُ روزمرگیهایِ ماست که میخوایم با باهم بودن پُرِش کنیم و چون بعضی از رفتارای طرف مقابلمون به مذاقمون خوش نمیآد ، سریع به هَمِش میزنیم تا به روزمرگی و تنهایی قبلمون برسیم ، به اون کاخی که خودمون واسه خودمون ساختیم و زنگ تفریحش رُ دلتنگی نام گذاری کردیم ...
۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر