(1) دوباره صبح شد
و چشمانم به روی امروز گشوده شد
“امروز”ی که ، “دیروز” ، “فردا” بود و “فردا” ، “دیروز” خواهد شد ...
خستهام ، با کوله باری از خستگیهای دیروز ، روزمرگیهای امروز و نا امیدیهای فردا ...
پس کجاست اون صبح امید ؟
کجاست بشیر و مُبشّر ؟ نکیر و منکر عُمرم از مواخذهی هر روزهشان ، خسته شدند ...
************************************
(2) امروز هم گذشت ... همون طور که روزهای قبل هم پی در پی گذشتند ...
یه عده در حسرت دیروز و روزهای گذشته زانوی غم به بغل میگیرند بدون اینکه یادشون بیاد که “امروز” ، همون “فردا”یی بود که “دیروز” انتظارش رُ میکشیدند و “فردا” نیز ، “امروز” رُ به “دیروز” تبدیل میکنه ...
چطور وقتی قدر امروز رُ نمیدونیم در حسرت دیروز ناخنِ حسرت به دندون میگیریم ؟!!
قدر لحظاتِ زندگی رُ بدونیم و در لحظه لحظهش زندگی کنیم ، قبل از اینکه فردا حسرتش رُ بخوریم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر