۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

یه غروب کوچولو ...

آسمان خونین بود

دشت میدان جدال

بید لرزان کم کم

سایه را بر می‏داشت

نور پَرپَر می‏زد

به همه گوشه کنار

تیرگی سَر می‏زد

سایه‏ها مُردند باز

گل شب‏بو اما

غرق در عشوه و ناز

تیرگی غالب شد

مرغ شب باز آمد

همه جا ساکت شد .

هیچ نظری موجود نیست: