آسمان خونین بود
دشت میدان جدال
بید لرزان کم کم
سایه را بر میداشت
نور پَرپَر میزد
به همه گوشه کنار
تیرگی سَر میزد
سایهها مُردند باز
گل شببو اما
غرق در عشوه و ناز
تیرگی غالب شد
مرغ شب باز آمد
همه جا ساکت شد .
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر