و صدا بود که مرا عاشق کرد ، اما نه هر صدایی ، بلکه صدایی که از دورترین نقطهی نقشهی خیالی ذهنم ، تمام صمیمیت خودش را جمع کرد و از درون یک رشته سیم نازک ، بارِ محبت را حمل کرد و به من هدیه داد ، یک تماس یک صحبت یک دگرگونی ...
و من نفهمیدم چرا ، نفهمیدم چرا پایبند این لحن شیرین و گرم شدم بدون آنکه ببینم گویندهاش را ؟!
و چه آسان عاشق میشویم و چه سخت عاشق میمانیم ...
شعلههای عشق از درون چون هیزمهای خشک به سوختن میدهند ما را ، اما تا کی میتوان هیزم این آتش جاودانه بود ؟
و من ، مردی تنها از جنوبی گرم و شرجی، که چشمانم عشق را در چهرههای معصوم و دست نخورده میجویید ، در پسِ یک چهرهی خیالی که با صدایت مجسم شد تو را پیدا کردم و چه آسان دل بستم و چه محکم گره خورد سرنوشتمان به دست پینه بستهی تقدیر ...
چه حس نازک و تُردیست وقتی در تار و پود تو ، رَجهای محبت گره خوردهاند و نقشی به وسعت زندگی ، خودنمایی میکند ...
چه خوش بود نغمه آشنایی و چه خوش است ترانه ی با تو بودن ...
----------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن : سال روز آشنایی من و همسرم 1384/12/12 خورشیدی معادل 2006/03/03 میلادی معادل 1427/02/02 قمری ساعت 21:00 .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر