نميدونم شما هم دقت كرديد ؟ اين روزا هر كسي سرش به كار خودش گرم و اصطلاحاً سرش تو لاك خودشِ ، حتي تو ازدهام شهرهاي شلوغ ، شونه به شونه هم ، از كنار هم ميگذريم و يه جورايي داريم به هم نيگا ميكنيم اما تو يه عالم ديگهاي سير ميكنيم ، شديم مثه اون كسي كه تو سرماي زمستون ، توي يه اتاق گرم با يه فنجون چاي داغ ، كنار پنجره ايستاده و داره به يه بچه آدامس فروش كه داره از سرما ميلرزه نيگا ميكنه و يه نمه اشك گوشه چشمش ميجوشه ، اين لحظات اون رُ به ياد داستانهاي غم انگيز ميندازه و تا نوشيدن چاي ادامه پيدا ميكنه و بعد همه چيز به فراموشي سپرده ميشه ، همين . تمام حس هم دردي و تمام عكسالعملمون همينه ...
امان از اون روزي كه كسي ما رُ از پشت پنجره نيگا كنه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر